Mittwoch, Dezember 31, 2003

صدای به هم خوردن بال معصوم فرشته ميآيد . انگار آمدن تو نزديک است . در متن سرگردانيم يک تکه فانوس پيداست . درخت سيبی آمدن تو را مناجات نشسته است . کسی نامرعی احتمال آمدن تو را به ستاره هايی که پشت حضور شب به خواب رفته اند تبريک ميگويد ديگر رسيدی لمس بودنت مبارک ... [::]
به خدا من کاری نکرده ام فقط لای نامه هائی به ری را گلبرگ تازه ئی کنار مي بوسمت جا نهاده ام و بسيار گريسته ام ... سيد علی صالحی
ببخش منتظرت گذاشتم ناخواسته ببخش منتظرم مگذار حال همه‌ي حس‌هاي من خوب است ببخش [Mt]

Montag, Dezember 29, 2003

من امروز را مي نويسم همين امروز نخستين روز بگذار دچار اتفاق شويم قلبم وقوع اتفاق را پيش بيني كرده است [Mt]
دلم دریا نیست میگن دریا هر چقدر هم طوفانی باشه ماهی هاشو بیرون نمیریزه دلم کوچیکه انقدر که نمی تونه خیلی چیزا رو با هم دوست داشته باشه فکر کرده بود لیلی کسی شده خبر نداشت مجنونشه ...

Samstag, Dezember 27, 2003

قول كه مي دهيم؛ "قول داده" مي شويم راست را بگوييم برنجانيم گاهي لازم است تو مي گويي راست مي گويي . [Mt]
معشوقه او بگشوده در روی گدای خانه اش ... چه کار ها که نکرده و چه کار ها که کرده چه چيزها که نشکسته و چه چيزها که مانع شکستنشان نشده خوشا به او ...

Freitag, Dezember 26, 2003

نه دوست دارم بخندم نه دوست دارم گريه کنم نه دوست دارم فکر کنيد خوبم نه دوست دارم فکر کنيد بدم نميدونم همه چيز خوب بد پيش ميره یا بد خوب پيش ميره ....

Donnerstag, Dezember 25, 2003

Mittwoch, Dezember 24, 2003

آب *زیاد شنیدم که میگن زندگی یعنی فهمیدن. ولی به نظر من زندگی یعنی کنار اومدن با فهمیده ها. *آدمی که زیاد سختی کشیده باشه، تو قضاوت ضعیفتر و ضعیفتر میشه. همه ی عالم و آدم رو برای هر اتفاقی مقصر میدونه و به هر چیزی حمله میکنه. گناهی هم نداره.
افشاگری آبروبری : مانا تلفن ميزنه و کلی با هم حرف ميزنم و يهويي ميگه :فلانی يه جورايی ماهه ها . ميگم : يه جورايی نه . خیــــــــــــــلی ماهـــــــــــه میخنده و ميگه : فقط ميخواستم از زير زبونت بکشم ببينم نظرت چيه . هيچی ديگه منم رو دست خوردم .... آبروم هم رفت ... نقدی بر اين مطلب

Dienstag, Dezember 23, 2003

به بن بست که خوردی مرا پرت کن زير دری که قبض چند هفته بی خوابی اش اخطار خورده است .

Montag, Dezember 22, 2003

دروغ كه ميگفتم مادر دستهاي كوچكم را داغ ميكرد حالا كه بزرگ شده ام تو داغم نكن من كه دروغ نگفته ام ! به خدا ... هميشه .... دوستت دارم ....

Sonntag, Dezember 21, 2003

vahid یه وقت فکر می کنی یه نفری صده، بعد می بینی نوده می گی خوب باشه عیب نداره قبوله . اما یه وقت فکر می کنی یه نفر صده بعد می بینی نه بیشتر نیست حالا اگه این نه بشه نوزده هم نمی خواهی اگه بشه نود و نه هم نمی خواهی . کیه که ندونه نود و نه از نود بیشتره اما تو نمی خواهی

Samstag, Dezember 20, 2003

آنقدر از تو دور شده بودم که دلم برای خودم تنگ شده بود و تنها همان کلامت آب پاکيست بر تمامی افکار پليدانه ام ... آلبوم جديد عصار انقدر تاثير گذار بود که حتی با ترانه ی وطنش حس خوبی نسبت به جايی که تويش زندگی ميکنم پيدا کردم بقيه ديگه بماند که ...

Freitag, Dezember 19, 2003

تجسم خاطرات هم افسانه گشته .... تو هنوز از نيامده نمی آيی و من از اين همه آمده تنها ترم دير كرده اي آفتاب همه جا تاريکيست ..... این هم وبلاگ یکدونه داداشم
حميد رضا جان تولدت مبارک ....

Donnerstag, Dezember 18, 2003

و بهترين اتفاق دنيا هنوز هم نيمه تاريک ِ اتاق است و دستان گرم و مهربانت که قوی و آرام می لغزند روی موهايم و نرمه موهای بناگوش را با حوصله و دقت می برند تا انحنای پشت گوش ها آن جا که در پيچش گردن و شانه گم می شوند .. آيدا

Mittwoch, Dezember 17, 2003

بوي عطر من با بوي عطر تو شيريني اين ثانيه ها ... ديگر نمي هراسم از اين همه هراس ديگر دستانت را محکم ميگيرم بي خيال فردا و هر آنکه هست و نيست .. بي خيال ستاره هاي خاموش ... کوچه اي خلوت .. دستان تو .... مال من ... تنها نمانم ...
خدا از سر تقصيرات من بگذره خدا منو ببخشه که خواهر و برادرم و معتاد کردم که وبلاگ بنويسن ... ديشب خواهرم اومده تو اتاق ميگه: برو بيرون ميخواهم بنويسم ... ميگم : خب حالا من باشم چي ميشه ؟ ميگه : دوست ندارم بخونيش .... ميگم : خب وقتي پست کردي که ميخوانم . ميگه : اون موقع فرق ميکنه بعد مامان اومده ميگه خيلي خوب شد حالا ديگه خيالم از بابت سه تاتون راحته ....
حرف مرا بفهم و بشنو اين من نه آن من ديگرم آن کسی که پنجره ی چشمان من او را کهنه ترين قاب است . در خاموشی حضورم مرا بفهم ...

Dienstag, Dezember 16, 2003

تو راست ميگفتی هيچ ستاره ای شبم را نپيموده بود و من با دو چشم تو را مرور ميکنم بی آنکه آسمانی داشته باشم و ستاره ای ....
تو رو بايد با کدوم اسب از کدوم قبيله دزديد؟ اصلا بايد تو رو دزديد؟ اصلا توئی وجود داره ؟ حالا اگه توئی هم وجود داشته باشه وجودش ضروريه ؟
هوای هوایت و داشته باش زمستون داره میاد نگذار اون کاری که با زمین میکنه به دل تو هم .... نگران نباش همه چیز از یادم میره الا یادت که همیشه یادمه
بيا وقتمان را براي دوست داشتن بيشتر كنيم قلبمان را بزرگ كنيم يادت باشد دل من زود ميگيرد

Montag, Dezember 15, 2003

نمیدونم چرا بیشتر غروبها دلم برایت تنگ میشه !!! نه فکر کنی که خورشیدی ها نه عزیزم خورشید شبها میره و گلهای آفتابگردون تنها میموند ... تو مهتاب هم نیستی که روزها بری و ... اصلا تو نمیری که قرار باشه بیایی...

Sonntag, Dezember 14, 2003

دزد گهواره ات را از خانه برد و زانوهای خسته ی من برایت چقدر سفت و سخت است ... اما من می دانم تو دختری را که سالها بی گهواره خفته است می بخشی ...
ميگم : مامان سرم درد ميكنه . ميگه : استامينوفن بخور ميگم : اوهوم، چند روزه نخوندمش ... شبهاي روشن : حميد رضا در مورد شبهاي روشن جالب نوشته . اما من دوست نداشتم آخر فيلم اينطوري تموم بشه ، احتياجي هم نبود كه خودمو جاي رويا بگذارم و بگم كه دلم ميخواهد چطور بشه اما اگه بعد از چهار شب هم نميومد و اگه به استاد دانشگاه نه ميگفت تا آخر عمر اون عشق برايش عشق بود ... اون كه ميخواست بياد چرا همون اول نيومد ؟
ببخشيد استاد كفش من تو بنر شما؟ وقتي اين همه آدم خوب كنارم هست كه حتي بعضي هاشو نديدم و شايد هيچ وقت نبينم وقتي ميبينم يه كسايي هستند كه خيلي خوبند وقتي مانا هست وقتي شماها هستيد و در اين شما ها تو هستي ديگه بايد نگراي چيزي باشم ؟ از همتون ممنونم

Samstag, Dezember 13, 2003

خاطره های خيلی خوبم و دوست ندارم با کسی قسمت کنم فقط ميتوانم بگم سفر خيلی خوبی برود اصولا سفرهايی که من و مامان با هم ميريم عالیـــه ... اين هم از همونا بود مانا جونم و منو ببخش و تو نيز و تو .

Dienstag, Dezember 09, 2003

ببخشيد كه اين مدت همش قاط بودم ببخشيد كه اين مدت بد شدم ببخشيد كه اين مدت از همه چيز فرار كردم همش به خاطر تشخيص اشتباه يه دكتر بود كه سه ماه از همه پنهان كردم ، همش به خاطر اين بود نميخواستم كسي و ناراحت كنم ، دوست داشتم بهم خوش بگذره اما نميخواستم خاطره بذارم خيلي اين سه ماه سخت بود . اون فراموشي ها بي وقفه اون موقعيت گم كردنام به خاطر اين نبود كه عاشقم به خاطره چيزه ديگه اي بود خـــــــــــــــــيلي تنهايي و لمس كردم ... خيلي سخت بود كه هر روز صبح بلند بشي و ندوني كه بعدشم هستي يا نه تموم شد بلاخره تموم شد ... مانا جونم ببخش كه بهت نگفتم ... اين مسافرت فقط براي از بين بردن خستگي هاست ... دلم برايت تنگه دلم بيشتر برايت تنگ ميشه .... همه چيز تموم شد از نو شروع ميكنم فقط يه چيزي يه روزي برايت نوشتم و جرات نكردم اينجا بذارم شايد ديگر نبينمت شايد ديگر فرصتي حتي براي باري ديگر نباشد شايد همين فردا صبح پيش از طلوع خورشيد نفسي غروب كند امروز آرامه آرام بودم آرامش از اصالتت و و چشمانت و وشايد ديگر تكرار نشود ، اينگونه نزديك در چشمان خسته ات . شايد ديگر هيچ نگاهيم در چشمانت تكرار نگردد. امروز بي وقفه نگاهت ميكنم اما ندان كه دوستت مي دارم امروز بي وقفه صدايت را ميخواهم اما ندان كه برايت مي نويسم امروز ... امروز ... شايد آخرين بار .... بگذار نداني اينگونه بهتر است يگانه موعود بر دلتنگي غروب جمعه ها

Montag, Dezember 08, 2003

لابد چيزي در خاك باغچه هست كه من اين طور براي روييدن تلاش ميكنم. بي خيال نوشتنٍْ دليل شدم ... خرس مهربون هم يادم نميره حتي اگه اون دوره دور باشم بازم دستام قراره تو دستاي همون فرشته ي مهربون باشه باور كن سخت نيست باوركن تا يكشنبه ...
خاطره ها را قيچي ميكنم هيچ مي ماند و تو كه هرگز از ذهن من چيده نمي شوي زشت يا زيبا خوب يا بد تو هستي و تيغه هاي قيچي كه تو را صدا ميزنند خاطره ها چيده ميشوند تو هيچ وقت ... بلاخره فردا ميرم توضيح مفصلش و ميذارم به عنوان آخرين پست قبل از سفر كه بعدش در دسترس نباشم ...
قرار شد که بين تقسيمت و نداشتنت تصميم بگيرم نداشتنت و انتخاب کردم ... اون فرشته که معجزه شو نازل کرد چرا دستمو محکم نگرفت ؟!!
مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم لعنت به اين برنامه ها كه به هم ميخوره ميخواهم غرق شم واكسنم رو هم زدم...
طبق روال اين بلاگر لعنتي وقتي خراب شد که نبايد ميشد ... اندر احوالاتم بايد بگم چون هيچي شدم هيچي نمي توانم بگم جز اينکه ... عزيز ترين اگه باورم نشد منو ببخش

Sonntag, Dezember 07, 2003

تو اینجایی بگو گمشه ستاره بگو شب تا دلش میخواهد بباره ... paniizi: alo paniizi: seda miyad? paniizi:hasti ? paniizi: dc shodi? paniizi: taklife setareha chi shod ?beran ya na?hasti? paniizi:buzz! paniizi;:( , :((
رسما به يك عدد فرشته مهربان همراه با چوب جادوييش نيازمندم. از واجدين شرايط استدعا ميشود تا پايان وقت اداري امروز معجزات خود را بر ما نازل فرمايند ...

Samstag, Dezember 06, 2003

چقدر اين بانوهاي بي چراغ در شعر هاي شاعران سرگردانند و من چقدر در بي شعري مردي كه شاعر نبود مردم ....
هميشه آمادگي خداحافظي از همرو داشته باش(حتي از ...) همين شده عامل فرارم از همه . اين جمله ي لعنتي كه : آخرش كه چي ؟ هم شده عامل بي حوصلگي و بي هدفي ... يكي به من بگه ... آخرش كه چي ؟

Freitag, Dezember 05, 2003

به اندازه تمام دنيا موتور سواري چسبيد . (اين موتوره خدا بود .) به اندازه تمام دنيا رقصيديم و خل بازي در آورديم. يه دنيا اگه يه روز بري سفر ... تو رو اون لحظه كه ديدم به بهانه هايم ... يه عالمه حرف از تو گفتن به شهاب ... يه عالمه حرفهاي شهاب از شهرزاد ... .... فوتو بلاگم هم ديگه رسما راه افتاد ...
... سه نقطه هاي من شده اي همان سه نقطه هاي هميشگي پايان هر نوشته كه حالا با تو آغاز مي شود با تو بي راي واسطه بي راي مفعول بي ...

Donnerstag, Dezember 04, 2003

بلاخره شبي تو را خواهم داشت تا به خورشيد دل نبندم شبي كه رو لبانت خواهم نوشت ياس تا بوي دهانت دوستت دارم باشد
تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها گرفتي ام . تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها گرفتي ام . تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها ... تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از ... تو كه فرشته ...

Mittwoch, Dezember 03, 2003

حتي براي نگاه كردن قانون وضع ميكنند طفلكي چشمها كه براي يك دوست داشتن ساده هزار بار اين پا و آن پا ميكنند و بعد چه راحت متهم ميشوند طفلكي اين چشمها ...!!!
خوشا سعادت بي حد من كه وقت سحر عطر تنت در بسترم جاريست .... بعضي وقتها انقدر بوي عطرت بهم نزديكه كه حس ميكنم پشت سرم نشسته اي دلم می خواهد برگردم وچشمای خسته ات رو ببینم اما افسوس كه وقتي بر ميگردم هيچ كسي نيست و اگر كسي باشد آن تو نيستي جان تو خوب من ...
دلم لك زده بود واسه تنيس بازي كردن خيلي چسبيـــــــــــــــــــــــــــد . نگران بودم كه راكتم داره خاك ميخوره .
و من دانستم كه در پي باد دويدن قرار اين دل بي قرار است

Dienstag, Dezember 02, 2003

نيامد ،نمي آيد ، نخواهد آمد انگار اين قلم عادت كرده ، تمام فعلهاي جهان را منفي بنويسد دو هزار و اندي گذشت و اين قلم هنوز باور نكرد كه او آمده كه نون منفي از ابتداي همه فعلها حذف شده باور ندارد كه ميتواند مي شود مي آيد
سيبي قرمز در دستانم ... كرم خواهد گذاشت و من جرات بخشيدن سيب را به دستان مهربانت ندارم حتي كرمها هم بو ميبرند دوستت ميدارم
كاش به جاي آگهي تلفن همراه ميشد آگهي براي يه همراه داد . هي فلاني : پس كي به دادم ميرسي ؟!!!
انقدر خوبي و پاكي كه به هنگام وداع حيفم آمد كه تو را دست خدا بسپارم

Montag, Dezember 01, 2003

ديگه خسته شدم از بس هر كسي اومد به خودم گفتم : تكيه نكن.دل نبند برايش باش اما نذار برايت باشه .قسمت خوب زندگيش باشه اما بذار قسمت خوب زندگيت همون يكباري باشه كه .... . اگه بهت تكيه كرد محكم برايش وايستا و من انقدر محكم وايستادم كه حس ميكنم ديوارم . برايش گوش باش و گوش كن يادت باشه تو چشاش نگاه نكني ( ميدونم اينجا كم ميارم ) حالا فقط ميخواهم سرم و بذارم رو پاي يه كسي و ساعتها گريه كنم و اين بغض چند ساله لعنتي بتركه توقعي ندارم فقط و فقط قول بده دستاش رو روي سرم وقتي با موهام بازي ميكنه حس كنم. همين چه تنهايي غمگيني ... اين روزا تنها قسمت خوش آيندش آرشيو خوانيه ، برعكس بقيه ي آرشيوها كه يه روزه خواندم اين روزا عجله اي براي تموم كردن ندارم اين روزا شروعي ندارم ... شايد تموم شم .
تنهايي ام را به چشمان خسته ات سنجاق ميكنم من تو را دوست دارم تو ديگري را و شايد شايد ديگري مرا ...

Sonntag, November 30, 2003

گناه تو نيست تقصير چشمان است كه ديگر فراموش نخواهد كرد از كدام راه آمده اي تا گم نشوم و چشمان خسته ي تو را ...

Samstag, November 29, 2003

قول ميدم اگه اوني كه ميخواي نيستم ، هموني بشم كه ميخواي ، مث حال و هواي آسمون يه وقت نم نم ، يه وقت رعد و برق ، يه وقت تگرگ، گاهي هم آفتابي،بستگي به چشماي تو داره ... اون وقت ممكنه دوستم داشته باشي. اگه دوستم نداشتي بهم قول بده ، قول بده از چشات نيوفتم . امروز و من و يه حال عجيبه خوب و يادت و صدات و چشات . نمي دونم اين آدمها كه چتر سياه دست ميگيرند تا كي ميخواهند از تقدير فرار كنند؟

Freitag, November 28, 2003

نشاني از تو دارم . پاي آمدنم نيست !!! بگذار ندانند اينگونه بهتر است .... نميدوني چه حسي بچه گونه يخوبي بود وقتي اسمارتيزا رو خوردم و دستام رنگين شده بود ....
بر عكس طوفان ديشب يك روز فوق العاده لايت ، يه نمايشگاه خوب و يه عالمه بچه وبلاگي كه نميشناختمشون (لايتيش به همين بود) !!!! يه عالمه آرامش جوراب قرمز پشمي با يه عالمه آرايش نارنجي و مهمون بازي دلم يه مهموني غريبه ميخواهد آدمهايي كه فقط همون شب ببينمشون و يه دنيا انرژي مو تخليه كنم دلم يه چيزه ديگه هم ميخواهد :"> از اون چشا .هر كي گفت از كدوما . اي كاش راه بهتري بود براي ارتباط جز بازي با كلمات.

Mittwoch, November 26, 2003

اين تصويري كه اون بالا اضافه شده منم .نماد خود منه ، ميخنده ، از خجالت لپاش سرخه ، عروسك به دسته ، لباس نارنجي هم پوشيده . خيلي خودمه. اين تصوير زيبا ( نه اينكه من زيبا هستما نه ، منظور زيبايي كار استاد هست) توسط استاد حميد رضا در سالگرد يك سالگي وبلاگم به عنوان سورپراز كنون اهدا شد كه البته در سالگرد وبلاگم اينجا تخته شده بود و نشد كه بگذارم . از همين جا از استاد تشكر و قدرداني مينمايم .و زين پس جاش همون بالاست .

Dienstag, November 25, 2003

متولد ميشويم متولد از توليد مي آيد . يعني وقتي كسي توليد ميشه ، بعد مصرف ميشه . يعني از وقتي متولد شدم شروع شدم به مصرف شدن اصلا به صرفه نيست ! يكبار متولد ميشويم و تا آخر عمر دائم مصرف مي شويم.

Montag, November 24, 2003

جنگجو شده اي .. حالا ، ميخواهي انتقام بگيري تمام دنيا با توست من ، ياري ندارم سربازانت ميرسند نيزه اي قلب مرا ميشكافد دوستت دارمها بر ملا ميشود .... ديشب پيش مامانم خوابيدم تب و لرز وحشتناك دارم . قيافم شده شبيه آب پرتغال و سوپ و شلغم و ذرت پخته ...

Sonntag, November 23, 2003

انقدر سردمه كه جوراب وشلوار كوه و بلوز يقه اسكي (با چوباش)و كلاه پوشيدم و تو خونه راه ميرم . حسابي هم سرما خوردم و مريضم طبق روال هم oral exam دارم و صدام در نمياد . اين روزا با كمبود وقت مواجهم كسي وقت اضافه نداره ؟ اين رايطه يك طرفه ي (بي بازگشت ) من شروع ميكنم و تو تموم ميكني . باز اشتباه كردي تكرار از نو شروع كردن تو كار من است باز ميابمت و تمام اطلسي ها جهان در هم خواهند پيچيد ....
انقدر سردمه كه جوراب وشلوار كوه و بلوز يقه اسكي (با چوباش)و كلاه پوشيدم و تو خونه راه ميرم . حسابي هم سرما خوردم و مريضم طبق روال هم oral exam دارم و صدام در نمياد . اين روزا با كمبود وقت مواجهم كسي وقت اضافه نداره ؟ اين رايطه يك طرفه ي (بي بازگشت ) من شروع ميكنم و تو تموم ميكني . باز اشتباه كردي تكرار از نو شروع كردن تو كار من است باز ميابمت و تمام اطلسي ها جهان در هم خواهند پيچيد ....

Samstag, November 22, 2003

نميدونم !!من خيلي بلدم يا اينها خنگ تشريف داشتند . او تصويري از يك گاو ميكشد . گاو بايد گندم درو كند ! با اين بار چهل سال است كه نقاشي اش نان ندارد ...

Freitag, November 21, 2003

حالم خيلي خوب شده بلاخره اين قاطهام تموم شد . يكي بهم ميگفت قدر راهي و كه داري ميري و بدون. اين قاطي كردن هايت براي اينه كه ميخواي به قسمتهاي خوب زندگي برسي هر كسي به ايجا نميرسه. يكي گفت عاشق شدي و داري فرار ميكني. يكي گفت اينا كه مينويسي ماله يه مجنونه به يكي زودتر گفتم ازت نميپرسم چرا ديگه نمينويسي كه ازم نپرسي چرا اينطوري شدم. يكي ديگه هم اصلا نفهميد چي بوده و چي شده . آخرش همين بود , فهميدم : يكي بود كه نبود ، كه ديگر نيست و نخواهد بود . ياد گرفتم خودم و با خودم معنا كنم . خودم با خودم تعريف كنم . ياد گرفتم بي چون و چرا آدمها رو همونطوري كه هستند بپذيرم و به خاطر رفتاري كه دارند ازشون بدم نياد فقط بپذيرمشون اما خودم هميشه هموني باشم كه الان هستم و خواهم بود ...هموني كه هستي وقتي براي اولين بار ديدش گفت : مهربوني از صورتش مي باره و يادم افتاد كه چقدر اين جمله آشناست ... هموني كه دستاتو كم مياورد دستاشو كم مياوردي ... هموني كه ... هموني كه ... هموني كه ... فقط فرقم اينه كه 30% باقيمونده ي تئوري هامو عملي كردم . جوراب قرمزه بهم خيلي چسبىد....
اين تلفن خراب نيست ‚ تو معرفت نداري نامه ها بي جواب نيست ‚ تو معرفت نداري راه من و تو دور نيست ‚ تو از ترانه دوري حيف نگاه خيسم ! حيف همين ترانه حيف حروف پاك اين همه عاشقانه امروز يه جوراب قرمز پشمي پيدا کردم من جوراب قرمز پشمي خـيـــــــــــــــــــــــــلي دوست دارم و هر کسي هم که جوراب قرمز پشمي بپوشه دوستش دارم .

Mittwoch, November 19, 2003

حالا لينك بازي : پست آخر اين دو لنز آبي آخ ببخشيداشتباه شد اين دو چشم آبي خيلي باحاله البته لازم به ذكر است كه ايشون براي گرد آوري اين اطلاعات هيچ گونه تحقيق و تفحصي نداشته و با توجه به شناختي كه من از ايشون دارم اعلام ميكنم كه استاد بر اساس تجربيات اين مطلب (و بقيه ي مطالب ) و نوشتند بلاخره تجربه است ، اصولا آدمهاي سن بالا بايد همه ي تجربه هاشون در اختيار كوچكتر ها بگذارند. × استاد پيبش بيني كردند كه من در آينده به چه نحوي بله خواهم گفت. اما از اولي كه وبلاگ نويس شده 3 بار update كرده 75 بار هم templateعوض كرده .عزيزم بگذار تعداد پستهايت دو رقمي بشه بعد از اين كارا بكن. خيلي ها خيلي كارها انجام ميدهند دليل نميشه كه شما هم انجام بدي. ياد اين ضرب المثل افتادم كه ميگه :آفتابه لگن هفت دست ولي شام و نهار هيچي . راستي شنيدم بهش ميگن : شنبيه بهرام راداني !!!! آخه كجات شبيه بهرام رادانه ؟ تو خيلي خوشگل تر از بهرام راداني اصلا برات كسر شان كه با اون مقايسه ات ميكنند تو رو بايد با هنرمندان اون ور آب مقايسه كرد تو در حد نيكل كيدمن و جنيفر لوپزي ).من زياد اسماشونو بلد نيستم همين دو تا رو ميشناسم( ببخشيد كه مجبورم لو بدما: از اونجايي كه مسي چشم آبي بچه محل ماست هر شب صداي آمبولانسي هست كه مياد و كشته مرده هاي ايشون و كه پشت سرش در حين قدم زدن نفله شدند و جمع كنند ، يه شب كه صداي آمبولانس نياد مامان ميگه : امروز مسي چشم قشنگ تو خونه بوده و هي اسفند دود ميكرده. نه اينكه فكر كنيد طرف تو گروهه فائزه هستا . نه بابا به اين حرفا نمياد دست خودش نبود اغفالش كرده بودند اونم شنيده بود فائزه است نميدونست چيه ديگه فهميده كه جيزه. اما خب هر چي باشه به قول شهياد بچه محل (تا همين جاي شعر كفايت ميكنه بقيه اش هم هيچ ربطي نداره ) آقا گفتم بچه محل .چه معني داره جو زده شي و احساس دختر خاله بودن كني و صندليت و بذاري تو وبلاگ من بشيني برو دره خونه خودتون.
اول متولد ميشيم . متولد از توليد مياد . يعني كسي كه توليد ميشه بعد بايد مصرف بشه . ازوقتي توليد شديم شروع ميشيم به مصرف شدن . اصلا به صرفه نيست !!! يكبار توليد ميشيم و تا آخر عمر دائم مصرف ميشيم .

Dienstag, November 18, 2003

اين روزا من و دوستم همديگر و پيدا نميكنيم همش هم تقصيره منه ،بعد وقتي يه كوچولو همو پيدا ميكنيم ميگه : عوض شدي :(( اونهايي كه بايد منو بفهمند نميفهمند ولي تو ميفهمي اونهايي كه بايد همه چيز و بفهمند نميفهمند ولي تو ميفهمي اونهايي كه بايد كمك كنند كمك نميكنند ولي تو ميخواهي كمك كني اونهايي كه بايد بشنوند نميشنوند اما تو كه نبايد بشنوي ميشنوي اونهايي كه بايد باشن نيستند و تو هستي اونهايي كه بايد لبخند بزنند ، اخم ميكنند و تو ميخندي اونهايي كه ... اما تو .... همه ي اونها يه نفر نيستند اما تو يك نفري تو به تنهايي نميتواني جاي اين همه رو بگيري شايد هم بتواني اما من نميخواهم ، نميخواهم يهويي بترسي كه چطوري ميخواي جاي اين همه رو پر كني ...
((من دوستمو گم كردم چطوري پيداش كنم )) گفتم : شديم مثل الا كلنگ وقتهايي كه تو بالائي من پائينم . گفتي : اون بالا هي منظرم نشستي اما نيومدم انقدر نيومدم ديگه نتوانستي بموني و اومدي پائين . اما انگار خاصيت الا كلنگ يادت رفت ،يادت رفته وقتي تو اون بالائي من اون پائين براي بالا موندنت انرژي مصرف ميكردم يادت رفته خاصيت الا كلنگ اينه يكي حتما بايد پائين باشه . اما وقتي من رسيدم اون بالا انگار ديگه دلت نخواست ادامه بدي و... بقيه اش معلومه كه وقتي يكي بالاست و كسي كه پائينه ديگه نيست چي ميشه . مشكلت اين بود از اول نخواستي اوني كه هست و بپذيري دنبال اوني بودني كه ميخواستي و مشكل من اين بود كه نميخواستم اوني كه تو ميخواهي باشم اگه اوني كه تو ميخواستي ميشدم ديگه من نبودم . من هيچم اما براي رسيدن به همين هيچي هم كلي تلاش كردم.

Montag, November 17, 2003

به قول عمو امروز رفتيم پرده برداري از بيني شكوه ، ناز شده بود. خيلي خوشحالم از اينكه دكتر گفت به خاطر تنگي نفست نميتواني عمل كني . همون دو مرتبه كه عمل كردم برايم كافي بود . اصلا تكرار اون روزها رو دوست ندارم ... يه روزهايي حس اينكه همه چيز برايم تكراريه داشت خفه ام ميكرد حالا جالبه كه همش فكر ميكنم براي اطرافيانم خيلي خسته كننده شدم و تحملم سخته . وقتي بازم با گريه سر رو شونه ات ميذارم يواشكي ميگي كه ديگه دوستت ندارم
ديروز تو ماشين يهويي اين ترانه خورد به گوشم : جنس نگات مقدسه تو عشقمون همين بسه ... ياد اون شب افتادم . اون شب تو ماشين كه تو جلو نشسته بودي و من عقب اون شب كه يه دنيا از دستم ناراحت بودي و جرات حرف زدن نداشتم . هيچ كاري ازم بر نميومد نميتوانستم تو چشات نگاه كنم و بگم ببخشيد تنها نبوديم تا بتوانم بهت توضيح بدهم كه چي شد فقط توانستم از كنار پنجره دستم و بذارم روي شونه ات خيلي ميترسيدم حس ميكردم كه انقدر ازم عصباني هستي يه كاري ميكني كه از كارم پشيمون بشم كه دستم و بردارم و همون جا بزنم زير گريه اما راحت تكيه دادي و يه نفس عميق كشدي نميدوني چه حسه خوبي داشتم... ديوونه دلم تنگ شده ... نذار كم شم من از ... راستي ديروز فهميدم كه به جز عروسك ميشه به ماشين هم علاقه مند شد :Dولين ماشين و خريدم :P

Samstag, November 15, 2003

من بلور موقتم مانده ام در نيمه راه ميشكنم ميرسم. يه مدت حسابي افتاده بودم به آرشيو خواني اول مال سايه رو خواندم بعد مال آيدا بعد هم آدم نصفه نيمه و عمو گارفيلد و خرمگس و آستامينوفن يه كوچولو هم مال خورشيد حالا دوست دارم آرشيو خودمو بخوانم اما اون يك بار كه وبلاگم و delete كردم همه چيز رفته . چطوري ميشه برگردوندشون ؟ لطفا كمك ....
رويا بس است . ديگر در واقعيت مي رويم.

Freitag, November 14, 2003

عكس ماه افتاده در چاله ي آب عكس دو كودك نيز ماه مال آنهاست شايد در خيال.

Donnerstag, November 13, 2003

ياد اون جمله افتادم كه باعث شد كلي قاطي كنم . (( ديگه رو من حساب نكن )) وقتي شنيدم به خودم شك كردم ، من هيچ وقت رو هيچ كسي حساب نكردم . كلي تمرين كردم كه به كسي تكيه نكنم كلي ياد گرفتم رو پاي خودم بايستم . كلي ياد گرفتم كه فقط خودم باشم . اما اين جمله انگار كه من نتوانسته بودم ، انگار يه كاري كرده بودم كه معنايش تكيه كردن بود . و دوباره اين ماجرا تكرار شد تازگي ها دارم ياد ميگيرم براي رسيدم به يه سري از خواسته هايم خواسته هاي ديگه ام رو زير پا نذارم در كنار همون خواسته هاي قديمي ام به خواسته هاي جديدم برسم حتي اگه قرار باشه خيلي سخت بشه . شايد تنبيه باشه اما ارادمو قوي ميكنه ين روزا اعتماد به نفسمم مرده . تصميم گرفتم اول ببينم من هستم مني وجود دارم وقتي اثبات شد با همينا خودم و از نو تعريف كنم . مي شكافم دوباره از نو ميبافم. دير شده؟ حتي اگه دير هم شده باشه مهم نيست . نه دير نشده !!
گفت : تو ماه و من خانه ام داشت از پنجره اش نگاهم ميكرد و من از آسمانم نگاهش ميكردم . و گفت : نميداني چقدر دوستت دارم ، كه ناگهان ابر روي ماه را پوشاند . گفتم : نگاهم كن گفت : نميبينمت . گفتم : تو تاريكي ، دل من روشن است . نميديد مرا . گفتم : حالا ديدي دوستم نداشتي ! در چشمت بودم نه در دلت و بعد كم كم ماه پيدا شد و سيل آمد . آمدم بگويم كه چرا من و تو خانه هستيم ، كه ديدم اوهاي زيادي نگاهم كردند اماهيچ اوئي مثل اوئي نبود كه جزئي از تصويرم بود كم كم حس كردم خيلي تنها هستم طوري كه انگار هميشه تنها بودم ديگه نتوانستم طاقت بيارم ماه شدم و ....

Mittwoch, November 12, 2003

من باختم . تا ته دنيا قبول !! من باختم تو بزن تبر بزن .... يه روزي اينجا نوشتم من خداي اعتماد به نفسم اما ديگه ندارم . چي دارم كه بخواهم با اون اعتماد به نفس به دست بيارم ؟ هيچي هيچي هيچي هيچي ضعيف شدم .... مغرور نبودم اما حس ميكنم دارم به التماس ميافتم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم نازك نارنجي هموني كه داره اين روزا به عدم ميل ميكنه.
نميدونم چه حسه مزخرفيه كه بهم دست داده كاملا بي حوصله ام دلم تنگه ، دلم براي داشتنت و نبودنت هم حتي تنگه نميدونم اين چه خاصيتيه حوصله هيچ كاري و ندارم حوصله ي هيچ چيزي و ندارم دلم تنهايي ميخواهد دوست دارم حسابي بنويسم دلم نميخواهد حرفم و به كسي بزنم دلم فقط يه ديوار ميخواهد كه هي بگم و بگم اين روزا حتي مانا هم در مورد بعضي چيزا اشتباه ميكنه . تا يه روز تو اومدي بي خستگي با يه خورجين قديمي قشنگ . . . شايد يه مدتي ديوانه وار بنويسم !!!!

Dienstag, November 11, 2003

صبح با مانا رفتم دادگاه، طلاقم و گرفتم و هر چي مدرك تا حالا داشتم كپي برابر اصل كردم :D. قبل از دادگاه هم رفتيم پيش دائي و با پسر دائي محترم كلي دلقك بازي در آورديم اين بچه رو خندونديم . بعد هم كه از پيش دائي اومديم مانا ميگه فلاني بد نبودا!!! دچار سكته ي لحظه اي شدم . بعد ميگه : خامي كردي ، دوسال پيش جووني كردي ، بهترين شانس زندگيت و از دست دادي . من احساس خفگي بهم دست داد و يادم افتاد اگه زبونم لال زبونم لال رويم به ديوار گلاب به روتون اون اتفاقه ناگوار مي افتاد الان مامانم داشت واسه نوه اش سيسموني ميخريد (خيلي چندش آوره ) فردا هم شكوه عمل داره يك هفته است كه دلشوره دارم ، نگرانم و ميترسم به كسي بگم . همه مرخصي گرفتند و فردا قراره بريزيم تو بيمارستان قسمت جالبه ماجرا اينه كه بابام فردا با دوستاش ميره شمال !!!

Montag, November 10, 2003

اون روزها دلي بود كه نگذاره زمين بلرزه و آنكه بايد به موقع ميرسيد هميشه دير ميرسيد
مي توان گفت و گفت ...ميتوان راست گفت ، ميتوان دروغ گفت ...چه بسيار گفته اند و ه بسيار شنيده اند . ميتوان هيچ چيز نگفت . مگر كساني كه نگفتند بدهكار كسي مانده اند ؟!!

Sonntag, November 09, 2003

بعضي چيزا چقدر تابلو ست و چقدر درد آوره كه انكار ميشه انگار كه من احمقترينم كه گول بخورم وقتي حرف از ما مياد يعني دوطرفه اون من هست كه يك طرفه است . دوباره فرض كن بچه ام و بگو : مهم منم كه چطوري فكر ميكنم ديگه هيچي مهم نيست.
اين روزها انقدر نيستند كه به ديوار روبرو ميگويم : تو ديشب هم از اين پنجره ديوانه ماه را ميشمردم يك . يك . يك . يك... كه يهو فهميدم مثل ساعت تمام شده و فهميدم آئينه چيز بي فايده ست .

Samstag, November 08, 2003

از گفتنش باز مانده ام که همانند لالايي است که هر شب برايت بخوانم و هر شب پيش از تو خوابم برد از ديشب تا حالا ياد اين پست پارسالم افتادم که معشوق من چنان لطيف بود که خود را به بودن نيالود که اگر جامه ي هستي برتن ميکرد نه معشوق من بود .
اصولا چشمها چيزهايی رو که زبان انکار ميکند رو پروا نشان ميده.

Donnerstag, November 06, 2003

ديشب کابوس ديدم يه حس بدی دارم . آرش دیشب با بغض میگه : دیگه دوستت ندارم به پلیس هم میگم دیگه اگه گم بشم پیدات نمیکنم دیگه دستای مامانم و میگیرم . هر کاری میکنم هیچی برای توجیه خودم پیدا نمیکنم. یه راهی برای توجیه خودم دارم اما جواب مسئله نیست فقط صورت مسئله عوض میشه ...

Mittwoch, November 05, 2003

اينجا تا چند روز از مامان خبری نيست از خواهر هم ايضا . من‌(به کسر نون) من جدا کردنش از من غير ممکنه .نه اون من آن من ديگرم.
از تو دورم خيلی زياد ! مثلا از اينجا تا خانه خدا کاش خدا در طبقه بالايی خانه مان مي نشست حتی بدون پیش قسط و کرایه ...

Dienstag, November 04, 2003

و چيزي به نام زندگيست که اين روزها بسيار زيبا شده است
مدار رنگي هاي سپيد سياه آبي ... و چشمان تو در ذهن دختري که نقاش نيست !...

Montag, November 03, 2003

همه چي اولش خوبه هيچ قانوني کليت نداره

Sonntag, November 02, 2003

شده مثل اون قطاره همون که قطار خوشبختيه و ده سال يکبار از اون گذر رد ميشه و نه سال و سيصد و شست و چهار روز منتظر شدم اما روز آخر به قطار نرسيدم حالا ده سال ديگه هم صبر ميکنم با اين تفاوت که اينبار جز اينکه منتظرم ترسي هم اضافه شده که نکنه باز هم نرسم و ....

Samstag, November 01, 2003

وقتي عاشق کسي هستم او معشوقي است که بايد عشق ورزيده شود وقتي که عشق ورزيده مي شود به کسي که معشوقم بود مي شود عاشق وقتي عاشق مي شود معشوقي هستم که بايد عشق ورزيده شوم وقتي عشق ورزيده مي شوم عاشق مي شوم وقتي که عاشق مي شوم ديگر عشق ورزيده نمي شوم و بعد از آن ديگر نه عاشقي است نه معشوقي نه عشقي و آن وقت وقتي مي شوم که مي گذرم در انتظار گذشته اي که وقت شد .

Freitag, Oktober 31, 2003

هميشه نگرانیم که مبادا از دست بدهیم انقدر درگیر این مسئه ایم که یادمون میره قدرش و بدونیم .
يه سر بزنيد اينجا مجلس عيش و عشرتي به پا کرده تـــــــــــو پ !!!

Donnerstag, Oktober 30, 2003

Dear hamid reza
happy your web log's birthday

Mittwoch, Oktober 29, 2003

ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟ يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟ من هميشه پشت پنجره ام درست مثل آن روزها تا هر وقت صداي باران را ميشنوم و اشک آسمان را ميبينم خودم را به او برسانم به اوئي که هنوز حتي نامش را نمي دانم نزديک تر احساس کنم تا کمي آرامم کند .
باران که بيايد سقفي روي سر ندارم و تن من دست سياه هيچ چتري را روي سر نمپذيرد . حال من خوبه خوبه هوا هم ماهه ماهه راستي اين قاط اخيرم که ۱ هفته طول کشيد به هيچ کسي مربوط نميشد کاملا شخصيه شخصي بود پس الکي به ديگران بند نکنيد .
برايم دعا کن! دوست ندارم ازم برنجي. پس تنهايم بگذار. تنهايت نميگذارم . تنها مرا اينگونه که هستم بپذير آمين !

Dienstag, Oktober 28, 2003

ما آدمها شاهد دو تا بازيم بازي زندگي بازي با زندگي آخرش هم به تساوي ناحقي ميرسند . *حال من خوبه ديگه رسما ميتوانيد باور کنيد .
ديشب مانا ازم پرسيد : کجايی زندگی هستی ؟ الان حس ميکنم جای خوبی از زندگی هستم . شدم مثل نوار قلبی که کلی بالا و پائين داره يواش يواش دارم به خط صافش نزديک ميشم ... اون دو تا مست چشات منو خوابم ميکنه ذره ذره اون نگات داره آبم ميکنه داره ميميره دلم واسه .....

Montag, Oktober 27, 2003

گاهی اوقات جز اينکه دوست و عشق و ميشه زير بارون يافت ميتوانی خودتو هم زير بارون پيدا کنی . آدمهايی که چتر سياه تو بارون دست ميگيرن معلوم نيست تا کی ميخواهند از تقدير فرار کنند .
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست تقصير از من بود خودم به خودم خيانت کردم هيچ کسی به اندازه ی خودم سرم و کلاه نگذاشت بهم دروغ نگفت بهم خيانت نکرد بازيم نداد آزار نداد درگير نشد تنهای خوبيش اينه که شک ندارم مطمئنم که دروغ گفتم خيانت کردم …. نیازی به اثبات نيست شما ها چی؟ رو تنش زخمه ولی زخمه تبر نه يه قلب تير خورده نه يه اسم
sobhe abriton bekheyr!!!! اين بار پروانه ها بمونند و خاکستر من قبول ؟!

Sonntag, Oktober 26, 2003

گاهی اوقت آدم به يه جمله کوچيک آدم ميشه ادعام شد باز omran paro nazanam va bedam
دچار عذابه وجدانم گشنمه ولي غدا نميخورم يعني چي حتما بايد ظهر نهار خورد صبح صبحانه شب هم شام و كلا سه وعده غذا خورد من دوست دارم يه روز 8 وعده غذا بخورم يه روز 1 وعده تازه دوست دارم شامم و صابحانه بخورم و نهارم و شام دوست دارم تمام اين نظمها رو بهم بزنم ..
به مامان ميگم : موافقي عكسمو براي شركت در انتخاب دختر شايسته بفرستم ؟ مامان ميگه : شما فقط يه عكس از كمدت بفرستي كفايت ميكنه . اون درخت سر بلند پر غرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم اون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم راستي ديشب توانستم . . . من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام تو بزن تبر بزن من به فكر غربت مسافر هام آخرين ضربه رو محكم تر بزن × ميگي با قبلي ها خيلي فرق داشتم اون قبلي ها هم با هم فرق داشتند اما يه جايي با هم يه نقطه مشترك داشتند ولي تو حتي اون نقطه ي اشتراك رو هم با اونها نداري آخر سر هم نتيجه ميگيري كه دوستت ندارم حالا من ميگم : تو هم رفتارت با اونها فرق داشته اما يه نقطه اشتراكي تو رفتارت با اونها داشتي پيداش كن و اونجوري نباش ببين همه چي خوب ميشه يك بار امتحان كن راستي تازگي ها بد شدم حساس شدم دوست ندارم حرفي و كه به من ميزني به كسي ديگه هم بگي يا اگه ميگي تو رو خدا به من نگو ... وقتي تو گريه ميكني شك ميكنم به بودنم پر ميشم از خالي شدن گم ميشه چيزي از تنم اسير بي وزني ميشم رها شده تو يك قفس كلافه ميشم از خودم خسته ميشم از همه كس وقتي تو گريه ميكني وقتي تو گريه ميكني وقتي تو گريه ميكني وقتي تو گريه ميكني...

Samstag, Oktober 25, 2003

اگه امشب نتوانم ديگه نميتوانم همه زندگي ما ريشه ي فرشه ميخواهم بهترين تصميم و بگيرم در نتيجه بهترين زمان و ميذارم براي تصميم گيري عجله اي نيست
انگار من ترك خوردم هي سرما ، گرمام ميشه صداي اذان تو فيلم شخصيت كامران راستي اين عطره همون كه تلخه همون كه مال من بود ديگه انقدر بوي تو رو ميده كه هر وقت حسش ميكنم دنبالت ميگردم رسما شده بوي تو يه تصميم جديد يك سال يك 90 دقيقه روي A روي B وحشتناك موافقم مانا ميگه : بايد پارو نزني وا بدي بايد دل رو به دريا بزني من ميگم نميتوانم اما ميخواهم (از اون خواستنهاست كه توانستنم نيست) داشتم ياد ميگرفتم بالهايم رشد كنه نه اينكه ريشه بدوانم خوبه؟!!

Freitag, Oktober 24, 2003

يکی بلد نبود راه بره ، همه فکر ميکردن ايستادگی کرده. امشب تو خونه از من خبری نیست . امشب اینجا ماکارانیه که من مردشم .
هنوز اينجا از مامان خبري نيست . راستي يه ارتباط جالب وقتي خواهرم شروع ميكنه من تموم ميكنم . وقتي من شروع ميكنم اون تموم كرده . حالا اون شروع كرده ... امروز اصلا حس 6 ساعت سر كلاس نشستن و ندارم وقتي تو گريه ميكني شك ميكنم به بودنم پر ميشم از خالي شدن ... بعد از مدتهاست كه جمعه توي خونه تنهايم وقتي تو گريه ميكني غمگين ميشن قناري ها تو يعني من نه اينكه تو مني نه من، منم من توي خودم هستم . نيستي اما يادت اينجاست وقت گل كردن روياست .به تو كه خاطره ها مو به هميشه ميبري ... از دوسته گلم كه ميل زدن و نگرانم شدند تشكر ميكنم حال من خوبه سعي كنيد باور كنيد دلبركم چيزي بگو به من كه از گريه پرم به من كه بي صداي تو از شب شكست ميخورم دلبركم چيزي بگو .... چيري بگو كه آئينه خسته نشه از بي كسي غزل بشن گلايه ها نه هق هق دلواپسي نذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترنه هايم دو باره من بمونم و خاكستر پروانه ها چيزي بگو اما نگو از مرگ و خاطره كابوست رفتنت بگو از لحظه هاي من بره چيزي بگو اما نگو قصه ي ما به سر رسيد نگو كه خورشيدك من چادر شب به سر كشيد

Donnerstag, Oktober 23, 2003

ديگه اينجوري فكر نكن ديگه اينجوري فكر نكن ديگه اينجوري فكر نكن ميخواهم خودمو تنبيه كنم ايراد داره ؟! از نو هنوز سردمه حالم خوبه بارون كمه اينجا مامان نيست اينجا خواهرم نيست حتي تو مخم يه عالمه علامت سوال و علامت تعجب و از اون علامتهاي عجيب خودمون كه هم علامت سواله هم تعجب وول ميزنه راستي دوستت دارم دوستم داري؟ امروز از آرش سه ساله پرسيدم : چند تا دوستم داري گفت : 8 تا من هميشه ميگفتم 7 تا . تو چند تا؟ يه بويي اينجا مياد؟ بوي عطر خودمه اما چرا ياد خودم نميافتم چرا يادت مي افتم اما اين عطر منه همون كه تلخه ... خيلي بي ربطه؟ زياد مهم نيست .... راستي تا يادم نرفته اين شبها بازم نفسم در نمياد...
چرا هيچ وقت مامان نگران نشده كه من عاشق بشم ؟ چرا بر عكس خيلي چيزا كه بهم گوشزد ميكنه بهم نميگه كه دل نبند ؟ عشقهاي امروز ... چرا هميشه به خواهرم ميگه ؟ چرا هميشه نگرانه كه مبادا برادرم عاشق بشه و ... اين حرفها رو بايد به من بزنه من از اونها خيلي كوچيك ترم مطمئنم كه هنوز من و بچه نميبينه و مطمئنم كه ميدونه كه الان وقتشه كهه درگيراحساسات بشم اما نميگه !! نكنه مامان هم فكر ميكنه من احساس ندارم ،من دل نميبندم من عاشق نميشم چون تو رفتارم چيزي نشون نميدم چرا هيچ وقت از من نپرسيد ؟ چرا هيچ وقت تو اين جور مسائل نصيحتم نكرد ؟
اون شب ، خونه شما يادته وقتي بعد از مدتها ابي گوش داديم بارونيه باروني شدم يادته دستها تو مثل اون روزا محكم گرفتم و بدون اينكه دليل بيارم فقط گريه كردم من و نسپار به فصل رفته عشق نذار كم شم من از آينده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توي آغوش بخشاينده ي تو به من فرصت بده بر گردم از من به تو برگردم و يار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم هر كسي ندونه تو مفهومش و ميفهمي حتي اگه بهترين شرايط روحي و داشته باشم و ابي گوش بدهم و باروني بشه تو ميفهمي ... امشب خيلي دلم گرفته دلم از قرصهاي اون سال ميخواهد كه بايد ميخوردم و بعدش ديگه هيچي نميفهميدم منگ بودم دلم آرامش ميخواهد ، سكوت ، چند وقت بي دغدغه بودن ، امنيت و شايد هم يه جاي محكم كه بتوانم تكيه كنم . ديگه خسته شدم از بس به خودم تكيه كردم و گفتم هيچ كسي مثل خودم مطمئن نيست ديگه خسته شدم از بس تنهايي تصميم گرفتم و انجام دادم از اون سه جمله اي كه اون سال گفتي به دو تاش رسيدم يادته گفتي : 1- منو فراموش كن 2-به هيچ كسي تكيه نكن فراموشت كردم راحت نبود اما بلاخره توانستم و حالا ميگم كسي كه يه روزي همه زندگيم بود حالا ديگه هيچ جايي نداره .همه خاطره ها شده يه عكس نامفهوم و هاله از تو. ديگه هم به هيچ كسي تكيه نكردم ديگه هيچ كسي و باور نكردم آدمها بودن اما هيچ وقت هيچ چيزي ازشون نخواستم هيچ چيزي نگفتم فقط سكوت .... اولش خوب بود حس بي نيازي ، بي نيازي به آدمها لعنتي همش تقصير تو بود چرا ادمها هستند اما من اون چيزي كه بايد باشم نيستم نگذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترانه ها دوباره من بمونم و خاكستر پروانه ها چيزي بگو اما نگو از مرگ ياد و خاطره كابوس رفتنت بگو از لحظه هاي من بره .... اما ديگه كابوسه رفتنت يه قصه ي تكراري شد كه اتفاق افتاد كابوسي كه ديگه مثل روزمرگي عاديه نازك نارنجي هموني كه امشب اصلا حالش خوب نيست و كلي ابي گوش داده ....

Mittwoch, Oktober 22, 2003

خوابم يا بيدارم ... تو رو خدا نگيد كه بيدارم بگذاريد همش خواب باشه لا اقل ميگم خوابي بود و گذشت نشئه اي بود و پريد...
از هفته پيش تا حالا ايشون سه روز خونه ما چتر باز کردند باز من ميرم يه شب ميمونم و هيچي بهم نميدن بخورم و قال قضيه کنده ميشه اما مانا ميره و مياد م پذيرايي مقدماتي بايد انجام بشه . طبق روال عادي هم مانا و کلي سوتي ....
آيا نقش من در اين داستان تضمين شده است ؟ يا كه بايد تلاش كنم تا جايگاهم را حفظ كنم؟ فكر ميكنم دومي درست باشد . بله . بايد جنگيد تضميني وجو ندارد . غريزه به من ميگويد : جاودانه هوشيار باش تا برتر بماني [براي يك تازه كار به جواني من جمله خوبيست ] خاطرات حوا مارك تواين

Dienstag, Oktober 21, 2003

به دلايلي کاملا شخصي نظر خواهيمو برداشتم فعلا هم نميدونم آپديت کردن اينجا به چه وضعيه شايد روزي يکبار ساعتي يکبار دقيقه اي يکبار ثانيه اي يکبار و شايد کمتر از اينها ... و به دلايلي کاملا دوخترونه قاط زدم :D مردي كه همه زندگيش لذت جنسيه تو خيابان : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو شركت : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو پارتي : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو مراسم عزاي باباش : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو جلسه رسمي: برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو نيمه شعبان : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو شب عاشورا : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره تو ... : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره . . . تنها و تنها حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره

Sonntag, Oktober 19, 2003

خواستن توانستنه اما نخواستن به معني نتوانستن نيست تنها نخواستنه من ميخواهم . پس من ميتوانم .

Freitag, Oktober 17, 2003

هميشه يک دليل براي آمدن داريم و هزار بهانه براي نيامدن. يک دليل از آن تقديرست و صدها بهانه براي تاخير .

Mittwoch, Oktober 15, 2003

من دنبالت نگردم !! تو پيدام کن . قبول؟

Samstag, September 27, 2003

با شما هام شماهايی که بی کاريد ... شماهايی که واسه مطلب آدم مخاطب پيدا ميکنيد ... با تو ام با خود تو تويی که ميشنوی و باور ميکنی تويی که هزار بار نوشتم و باور نکردی انتخاب من مابين تقدير زمين و آسمون فردا گير نميکنه. اگه یه روزی یه کسایی کنارم هستنداما به هر دلیلی یک قدم فقط به اندازه یک قدم از خودم دورشون میکنم دیگه هیچ راهی برای برگشتشون نمیگذارم . به هیچ کسی نمیگم بمون اگه کسی دوست داشته باشه میمونه اما اگه رفت دیگه هیچ وقت برنگرده. از اون روزی که اون مطلب و خوندم دیگه تصمیم گرفتم چیزی و که بعضی ها در موردش مینویسند را ننویسم از چیزی که خیلی ها میدونند تعریف نکنم همه اونها رو دیگه تو دلم نگه میدارم که لو نرم اما انگار اشتباه کردم . این آخری رو هم نوشتم چون حس کردم آخرین باری که دیدمت از دست دادمت چون از اون روز تا امروز ..... با روشنی چشمای نازت کدری نوشته هامو ببخش. تا یه مدتی که نمیدونم کی هست نمیتوانم بنویسم خداحافظ

Freitag, September 26, 2003

تو رو دادم دو تا ستاره گرفتم يکی برای خودم يکی برای تو وقتی که نیستی! حالا ستاره ها خاموشند و من برای پس گرفتنت چیزی ندارم ! * یه سر هم به اینجا بزنید

Donnerstag, September 25, 2003

روز اول پائيز است برگ ها را ميبينم که در باران شسته ميشوند. کاش ميشد به درخت فکر نکنيم . چقدر سخته بخواهي يه کاري و شروع کني اما اونهايي که بايد بهت قوت قلب بدهند فقط انرژي منفي بهت تزريق کنند.

Sonntag, September 21, 2003

ملالي نيست جز دوري از لحظه هاي ناب کودکي نميدانستي فرفره ساخته ام با نامه هايت که مانده بر روي ميز نمي چرخد اگر نيايي کاش باد بيايد از بوي تو لبريز!!!

Freitag, September 19, 2003

باران نميشم . تا نگي :با چه منتي خودش و به شيشه ميکوبد تا پنجره رو باز کنم و نيم نگاهي بيندازم . ابر ميشم . که از نگراني يک روز باراني هر لحظه پنجره رو بگشايي و مرا در آسمان نگاه کني.

Donnerstag, September 18, 2003

راه با پيمودنش ساخته ميشه !!!

Dienstag, September 16, 2003

روز اولي که آمد شرکت بوي عطرش منو ياد تو انداخت . دو سال قبل آخرين باري که همديگرو ديديم همين بو رو ميدادي .يادته شکلات بهت دادم وقتي کاغذش و گرفتم بوي عطرت و ميداد همون کاغذي که الان هم لاي کتابم تو کمدمه . تو نميدونستي اما تمام اون روزا که دلم برايت تنگ ميشد با مانا تو همون کوچه قدم ميزديم . حس خوبي بود اينکه مطمئن بودم پشت يکي از همين ديوارها هستي اما نمي توانم پيدات کنم . اما حس ميکردم که بهت نزديکم. تو نميدونستي اما همه روزهاچشمم به ساعت بود که آيا مياي يا نه و تو نمي آمدي. با هر زنگ تلفني قلبم ميريخت اما صدا صداي تو نبود . برايت خيلي اينجا نوشتم اما اين آخرين نوشته ام براي تو هست . بزرگ شدم انقدر بزرگ که ميتوانم بدون اينکه دوستت داشته باشم زندگي کنم بدون اينکه دوستت داشته باشم نفس بکشم بدون اينکه دوستت داشته باشم نبضم بزنه و انقدر بزرگ شدم که کاري و به خاطر اينکه تو دوست داري انجام ندهم به خاطر اينکه خودم دوست دارم و ميخواهم انجام بدهم . همه ميگن عشق اول آدمها يه چيز ديگه است اما بعداز ۶سال فهمديم براي من عشق اولي نبود .يه دوست داشتن کور بود .

Montag, September 15, 2003

در جواب اون دوستي که با نام يه دوست نظر داده بايد بگم : عزيزم شما بعضي وقتها نگاه ميکنيد و ميبينيد که من از خودم راضيم اما بايد همين جا بهتون اعلام کنم که من هميشه از خودم راضيم .دليلي نداره ناراضي باشم . شايد براي تو يا براي ديگران کسي نباشم اما براي خودم کسي هستم سرشار از اعتماد به نفس و انقدر به خودم ايمان دارم که اگر بخواهم چيزي و بدست بيارم حتما به دست خواهم آورد پس دليلي براي اينکه از خودم ناراضي باشم نيست . نوشته هاي من شايد از نظر شما چرنديات باشه اما هر چي هست حرف منه . يه روز شادم يه روز ناراحت .دوستام و يا کساني که منو نميشناسند اينجا رو ميخوانند و اگر دوست داشته باشند نظر ميدهند . کساني که لازم باشه منو بشناسند حتما منو ميشناسند و خواهند شناخت . و من از هيچي فرار نميکنم . راستي چند وقته برايم کامنت ميذاري اما هيچي از مشخصاتت و وارد نميکي . عزيزم از چيزي فرار ميکني؟ نکنه کسي نيستي ؟شايدم دق دليت و اينجا خالي ميکني . بي خيال . هر جور راحتي .

Sonntag, September 14, 2003

تا کي ميخواهيد در مورد من اشتباه فکر کنيد؟!! تا کي قراره وضعيتم اينطوري باشه ؟!! وقتي بهم چيزي ميگيد فقط سکوت ميکنم . اما چون ميدونم اينجا رو نميخوانيد مينويسم (بهتون نميگم چون فکر ميکنيد تهديده) نگذاريد اشتباهاتتون کار دستم بده . کار دستتون بده. تازگي ها ياد گرفتم يه شبه تصميم بگيرم تصميمهاي جدي که وقتي بهشون عمل ميکنم ميبينم اشتباه نکردم . نگذاريد تصميمي بگيرم که پشيمون بشيد ...

Freitag, September 12, 2003

شبنمي به استقبال خورشيد رفت . اما تبخير شد!!!

Donnerstag, September 11, 2003

از ۳۶ ساعت ۳۳ ساعتش و خواب بود .رکورد قبليمو نشکستم اما خب بد نبود. وقتي ۱۷-۱۸ ساعت ميخوابم از خواب که بلند ميشم خسته ام . خستگي ايم هم فقط با خواب در ميره . خيلي بهم چسبيد .هنوز منگم که امروز چندشنبه است و چند روز ديگه تعطيلم. اين مدتي که نبودم (منظورم همين مدتيه که خواب بودم). تنها اتفاق مهمش اين بوده که مونس جون دوباره مينويسه .

Montag, September 08, 2003

اين روزا تو هر وبلاگي ميري ،مد شده خبرنامه و گزارش وبلاگي ارائه ميدهندمن هم براي اينكه از قافله عقب نمونم از اينكارا ميكنم . 1.يه وبلاگي هست مثل كبك سرش و كرده تو برف فكرميكنه كسي نميبينش تا كم مياره مطلب تكراري مينويسه .البته من نميخوام اسم ببرم كيه اما خب اينه. 2.جديدااين وبلاگ قراره براي يه مدت سبك نوشتنش و عوض كنه . 3.بعضي ها واسه اينكه كامنت خورشون خوب بشه مطلب مينويسند در حد2 خط يعني در عرض 1 دقيقه ميتواني همه وبلاگش و از روز اولي كه نوشته بخواني . 4.يه وبلاگي جديدا كشف كردم خداس يه سر بهش بزنيد كلي حال ميكنيد =>اين 5.اين وبلاگم تازگي ها لينك گوشه وبلاگ خوشگلش اضافه كرد ديگه كنتور همه رو تركونده،دستش درد نكنه . 6.نازك نارنجي هم كه احتياجي به معرفي نداره . 7.يكي از اين بلاگر نويس هاي بدبخت بيچاره وبلاگش تو محل كارش لو رفته آبرو و حيثيت برايش نمونده!!(شك نكنيد!! من ميشناسمش، قبلا آبرو داشته ) 8. آخرين پست اينو خونديد فكر ميكنه خيلي نمكه !!!!

Donnerstag, September 04, 2003

ميخواهم پرنسس و شوهر بدم : تواين جماعت وبلاگ نويس كسي با شرایط ذیل سرچ میشه ؟!!! 1- تدين به دين مبين اسلام و يا يكي از اديان رسمي ،غیر رسمی، نیمه رسمی ، پاره رسمی كشور مصرح در قانون اساسي 2- تابعيت نظام جمهوري اسلامي ایرانی 3- داشتن كارت پايان خدمت وظيفه عمومي و يامعافيت دائم از خدمت( حتي اگر شده جعلي ) 4- حداكثر سن 30 برو به بالا 5- فارغ التحصيلي از معتبر ترين دانشگاههاي اروپايي با حداقل معدل بیست 6- پولدار 7- كار ِ خونه حسابي بلد باشه چون پرنس مانا ميخواهد درس بخونه وقت كار خونه نداره(مرتيكه خجالت نميكشي!! ميخواي پرنسس ببري تو خونت كلفتي تو كنه يهويي تنهايي سينما هم برو ) 8- سهمیه پذیرفته میشود : خود شهدا ، خانواده معظم شهدا ، جانبازان ، معلولین (از هر نوع – جسمی – ذهنی ...) در اولویت میباشند . منقول از پرنس مانا : قیافه ، تیپ ، خانواده ، شخصیت ، شعور اجتماعی ، فرهنگ خانوادگی و ... نداشت اصلا مهم نیست . مهم عشقه و تفاهم . به شازده داماد پيشنهاد ميدهم از بردن عروس به شب نشيني ، پارتي و همنشيني با دوستان با كلاس بپرهيزد اين بشر بي كلاسه و خدای سوتي دادن . در سرعتي كمتر از سرعت نور آبروتونو ميبره . اگه خواستي بري تنها برو حاليشو ببر !!!! ما عروسمون اينه ديگه هر كسي خواست با اين شماره 5201031-9 تماس حاصل فرماید ! دو کلام از مادر عروس :« تو این دوره زمونه چه کسی ممکنه زن بگیره ، از خر بهتر شوهر پیدا نمیشه ، یعنی خب وقتی آدم خر نباشه دیگه شوهر نمیشه

Mittwoch, September 03, 2003

حساب قاصدکهايي که برايت فرستادم کرده اي؟ شايد به دستت نرسيده باشند . در لا به لاي اونها براي تو سروناز کاشتم . شايد روزي به اندازه همان درختي بشه که براي بار اول نگاه آئينه وارت و در چشام کاشتي ...

Montag, September 01, 2003

باش !!! نميدانم تو را چه بنامم . همه کلمات با آنچه ميان ماست بيگانه اند . و من هيچ کلامی را برای گفتگو با تو لايق تر از سکوت نيافته ام ای ماهه ماه .

Samstag, August 30, 2003

از سر شب باراني تا ساعت سر و حال نيمه شب بوي ياران در اتاقم ميچيد و تا بخواهم در هواي شب باراني تو را ببوسم اتاق بي خيال شب ميشود !!!!

Donnerstag, August 28, 2003

سقوط از طبقه دهم همانقدر آسيب ميرسانه که سقوط از طبقه صدم . اگر قرار به سقوط باشه بهتره از بلندترين نقطه سقوط کرد .

Montag, August 25, 2003

عجایب جهان هم دیگر عجیب نیستند ... میان من و تو دیوار چین هم حتی کوتاه است!

Samstag, August 23, 2003

بايدراه را به شاهراه تبديل کرد و مهرباني را به رسالتي روزمره بايد در بيکرانگي وجود لذت تر شدن از شبنمي را يافت و آنوقت در زلال نگاهي عمري به تماشاي دوست نشست.

Freitag, August 22, 2003

کدام ستاره گواه آغاز تو ست که جراحت بال پرستو در اعتماد دستهايت التيام ميابد . و درخت ترس تبر را از ياد ميبرد.

Donnerstag, August 21, 2003

ر قصه کودکان شاهدختها قورباغه را می بوسند تا به شاهزاده تبديل شوند و در زندگی واقعي شاهدختها شاهزاده ها را ميبوسند و شاهزاده ها قورباغه ميشوند. حالا اگه خود شاهدخت قورباغه باشه چی؟!!

Sonntag, August 17, 2003

آدمها سالهای عمرشان را با عددی سیاه که روزی شخصی گمنام آن را بر دفتر دو برگی زندگیشان نگاشته است می شمارند و من تنها زمانی در حال زیستنم که نفسهای گرم تو را در کنار خود احساس می کنم .

Dienstag, Juli 29, 2003

با چشمان تو مرا به الماس ستاره نیازی نیست . به آسمان بگو ...

Dienstag, Juli 22, 2003

مار گزیده ام از ریسمان سیاه و سپید می ترسم اما در چشمان تو رنگ دیگری است .

Sonntag, Juli 20, 2003

���� �� �� ����� ������ ����� ���� � ��� ������ ��?��� . ?� ������ �� ���� �� ���� ?���� ��� �� �?��� . ��� ������ ��?� ���...

Sonntag, Juli 13, 2003

��� ����� �� �� ������ ��� ��� ?���� ��� �� ���� ���ی ��� ���� � �� ��� ���� �ی ��� ���ی ���ی ��?�?�� ��� ���ی �� ����ی ��ی ���ی �� ������ ��� ������ �� ����� �� �� ����� ���ی ��� �������ی �� �� �� ���� �� ������

Montag, Juli 07, 2003

���� ����? ���� � ���� ���� ���� �� ���� : ���� ��� �� ���� ���� ���: " ������ǡ �� ���� ��� ��� ��� ��� ��?�� �� �� �� ���� ����? ��?��� � �� ����� �� ��?�� ��� �� ����� ��� ���� �� ���. ������ǡ �� ���� ��� �� �� ���� ���� ������� � ���� ���� ��� ���� �� �� ���?��� ?�� �� ���?���� ?��� �� �� ?������ �� �� ���� �� ?���� �� �� ��� �����. ������� �� ��� ��ѡ ������� � ������ �� �� ���� ����� � ���� ��. ������� ��� � �� � ��� ���� �� �� �� ���?���.��� �?����� ���."

Mittwoch, Juli 02, 2003

�� ?� ������ ?��� ������ �� ����� ���� ���� �������� . ?�� ��� ����� ������� . ��� �� �� ��� ��� ��� ������� ��� ���� �� ���� ��� ������ ?�� ����� ���� ��� . ��� ���� ���� �� ���� ���� ����� . ���� ���� ���� ��� �� ���� ���� ���� ?ǘ ��� . ���� ���� ...

Montag, Juni 30, 2003

����� �� �� ��� ���� ��� � ������ ����� ��� �� ���� � ���� ���� � ������ ��� �� ��� ����� ��� ����� ���� ���� ǘ��� �� ?���� ��� .

Freitag, Juni 27, 2003

��� ����� �� ����� ��� ������ ���� �� ��Ϙ�� �� ����� � ���� ����� ���� ���� �� �� ���� ����� �?������.

Montag, Juni 23, 2003

فرشته اي ـپس از ساليان دراز – قصد بازگشت به سياره بهشتي زمين را كرد ، پس بالهاي زيباي خود را تميز كزد و عازم شد . از دور زمين همان سياه مرموز و زيبا بود . اما هر چي نزديكتر شد احساس عجيبي كرد .آبي دريا چرك و سياه به نظر ميرسيد .جنگلهاي انبوه را لخت و شرمسار پيداكرد ، شهر ها و كشورها را پيشرفته ديد و بي گناهي را از دست رفته . انسان جانشين شيطان شده بود. ديگر فرشته كسي را باور نكرد . اورا فراموش كرده بودند .قلبش شكسته شد . بالهاي پژمرده اش را گشود و در حال ترك زمين آرزوي نجات آن را كرد .

Freitag, Juni 20, 2003

از وبلاگ فرياد مرا بشنويد : خدايا من در کلبه گدايي خويش چيزی دارم که تو در عرش زندگانی خود نداری چرا که من تو را دارم و تو خود را نداری.....

Donnerstag, Juni 19, 2003

صبوري شب به پايان ميرسد در طلوع خورشيد تا پرشود پياله نرگس از صبح و دل من از زندگي ....

Mittwoch, Juni 18, 2003

كوك ميشود روياي تار در عطش زخمه دستي و من خوب ميدانم در هواي چه كسي كوك كنم تارم را ....

Dienstag, Juni 17, 2003

خورشيد از پس ابرها سبد خالي آفتابگردان را مينگرد . كه در انتظار فردا دل به روياي آفتاب سپرده است .

Samstag, Juni 14, 2003

ستاره ام سلام امشب ،شبي ست مهتابي سرشار از مهر و مه شبي كه تو را دارم و ديگر دل به خورشيد نميبندم شبي كه روي لبانت مينويسم ياس تا بوي دهانم دوستت دارم باشد فقط و چه خوشبخت بر ستاره ها هورا ميكشم .

Mittwoch, Juni 11, 2003

از باران بگو ، نوشتن كوير و سراب را ميدانم.

Samstag, Juni 07, 2003

براي زندگي در شهر ما با اين همه نيرنگ گذر از كوچه هايش، خالي از مهر و محبت ...،خسته و بي نور دلي ميبايدت چون سنگ چشمي كور...

Freitag, Juni 06, 2003

تو به خوابم كه مياي اتاقم احساس ميگيره در و ديوار اتاقم ميشه عاشق تا چراغ روي طاقم ميشه عاشق تو اگه خودت بياي نميدونم نميدونم چي ميشه گفتنش رو نميتونم نميتونم...

Montag, Juni 02, 2003

صداي به هم خوردن بال معصوم فرشته مي آيد انگار كسي مي آيد در متن سرگردانيم يك تكه فانوس پيداست .

Samstag, Mai 31, 2003

تا براي قرباني شدن آماده نيستي ، به زبان آوردن فدايت شوم ، افزودن دروغي محض به باقي دروغهائيست كه تا به حال به هم گفته ايم . (كلي ميباشد ) * بابك جردن عزيز هم با خانم بختياري از اين پس در روياي ما مينويسند . و اميدوارم كه هميشه روياي مايشان سبز باشد .

Mittwoch, Mai 28, 2003

جاي ديوار بســـــــازيم پلي .

Sonntag, Mai 25, 2003

بعضي ها تازگي ها واحد شدند ، بعضي ها نه تنها كسي كه ميخواهد و تو غبار ها گم نميكنند بلكه همين حوالي پيداش ميكنند و ... دست من نيست كه دانشگاه بعضي ها تو مسير خونه ما تا شماست و تو مجبوري حتي وقتي از امام حسين رد ميشي تيپ بزني . حالا من رو نميكنم كه همين بعضي ها امروز نيت كرده بود كه 200تومان از من بدزده . آخه بي بضاعتي تا كي ؟ ديگه همه ميدونند كه من شبهائي كه ميام خونتون سر گشنه ميگذارم زمين ، تو ميشيني چت ميكنه من هم يه گوشه رو زمين ميخوابم . حالا از سوتيهايت نميگم كه نيزه نمباد شرجي و گفتي شنجه شمباد نرجي،نميگم كه بيل گيتس و ميگي گيل بيتس و من هزار جا از خجالت آب شدم . به كسي نميگم كه فقط مياي خونه ما كه بستي بخوري . به كسي نميگم كه مانا مياي خونه ما ، من از خونه ما ميري بيرون . به كسي نميگم كه .... (بگم ؟) نه ديگه خيلي آبرويت ميره . * به زودي اينجا خوشگل تر ميشود .

Samstag, Mai 24, 2003

من با عبور واژه از ذهن ناآشناي يك رهگذر خسته ميشكنم ، با خيال حرفي كه هيچ گاه به زبان نيايد ترك بر ميدارم ، و با اضطراب چيدن شقايقي كه شايد هيچ گاه چيده نشود، مي ميرم . * يه سر هم به فرياد بزنيد .

Freitag, Mai 23, 2003

اولين دروغ ناخواسته دنيا را كتابهاي فارسي كلاس اول به ما گفتند . نوشته بود آن مرد در باران آمد . كجايش اين درست است؟ و تكليف سارا و دارا هيچ وقت روشن نشد ،هيچ كس نفهميد آنها واقعا با هم چه نسبتي دارند و دارا چرا بايد حتما انارش را با سارا قسمت ميكرد ، اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چي ؟ دستش را رد كرد يا انارش را گرفت؟ و اين انار آيا با آن انار شعرهاي سهراب كه سمبل عشق است ارتباط داشت يا نه؟ راستي چرا بابا آب داد مگر هميشه هر چه ميخواستيم نمي رفتيم سراغ مادر ؟

Donnerstag, Mai 22, 2003

براي كسي كه ايمان دارد ، نا ممكن وجود ندارد . انجيل

Montag, Mai 19, 2003

نه آب تازه و پاكي نه عطر نان و خوراكي فقط تبسم شيرين فقط نگاهي گرم فقط نوازش دستي ... چه غافليم ز اعجاز مهرباني ها ...!

Freitag, Mai 09, 2003

الهي آرزوهات تو گرماي زندگي برسه و كال نمونند، الهي دست بلند نكرده ،نقلاي اجابت دعات بريزه رو سر تازه عروساي دشت خوشبختي ات، الهي دست به خار بزني گل بشه، الهي شمعدونياي لب ايوون شاديت هيچ وقت تب نكنه برگاش بي هوا زرد نشه، الهي هر وقت خداي نكرده بغض كردي آني بارون بريزه و جاي تو بغض آسمون بشكنه تا سبك بشي، الهي اوني كه دوستش داري ، بيشتر از تو دوست داشته باشه بي قراريش انقدر سر به فلك بزنه كه نه غرور تو بشكنه ، نه دل اون، اونوقت اهل آسمون يه كاري كنن كه اون هموني بشه كه تو ميخواي

Donnerstag, Mai 08, 2003

گاهي اشك بهترين مضراب براي نواختن شرجي ترين سمفوني دنياست .

Mittwoch, Mai 07, 2003

خدايا خودت ميدوني من بي تقصيرم ـ خدايا خودت بهتر ميدوني ته دلم چيه - خدايا خودت بهتر ميدوني من كاري نكردم - فقط منتظر بودم، فقط من بودم و يه پنجره و يه انتظار يه دلشوره وحشتناك خدايا بايد ثابت كني كه خدائي ، اون بالا نشستي چي كار ميكني ؟ كه هر فكر اشتباهي در مورد بنده ات شد سكوت كني ؟ كه دلش بشكنه ؟ خدايا انقدر سكوت ميكنم كه خدا بودنت بهم ثابت بشه .

Dienstag, Mai 06, 2003

براي يافتنت جايزه گذاشتند! تله گذاشتند چيزي گيرشان نيامد انگار كه هيچوقت نبودي ...! و من در دلم ، تو را اما لو ندادم !

Montag, Mai 05, 2003

هر سال روز تولدم يه اتفاقي مي افته كه حسابي خوشحالم ميكنه مثل يه معجزه،اما امسال يه جور ديگه است امسال قبل از اينكه شمع تولدم و فوت كنم، ته دلم برايت يه عالمه دعا كردم و تصميم همون دختر كوچولي باشم كه قراره فقط به حرفت گوش بده ، ديگه چشماشو ببنده گوشهاشو و محكم بگيره تا تورا تو دلش بهتر ببينه تا تو رو بهتر بشنوه . كه اين بهترين معجزهاست . باورم ، باور كن كه عزيزمي . *من برم سراغ كدوم شاعر ؟ شعر چه كسي و واست بنويسم وقتي آسمون توئي ، گل توئي،ستاره توئي ، بارون توئي، بهار توئي، ليليش توئي،اصلا هميشه همش تويي. رفت حاجي به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتيم و همان جا مانديم

Freitag, Mai 02, 2003

ديدي گل سرخ وقتي ميخواهد واسه پروانه جا باز كنه ، ديوار قلبش نا خواسته ترك ميخوره ، من يه وقتائي اونجوري دوستت دارم .

Donnerstag, Mai 01, 2003

چراغ راهم ،چشمهاي توست راه توشه ام ، عطر ترانه هاي آفتابي توست ميخواهم ترانه هايم را با نام خورشيدآغاز كنم با نام نامي تو

Mittwoch, April 30, 2003

ميدونم يه وقت مياد كه اسم شب ميشه تكرار نگاه ناب تو ماه بايد اسم شب و بلد باشه تا بتونه در بياد تو خواب تو