Dienstag, Dezember 30, 2008

حواسم هست که این روزها بیشتر از همیشه حواست هست .

ناخنهایم را کوتاه کردم ،
دیروز اولین جلسه کلاس ویولن بود.

Montag, Dezember 22, 2008

گاهی روزا که دو دو تا چهار تا میکنم ، میبینم که من کلی به این روزام مدیونم ..
این روزامو به تمام اون روزایی که دو سه شب پیش هم بودیم و بعدش من با یه عالمه وسیله بر میگشتم خونه .. یا شبهای غمگین جمعه که تو آخر شب من و میرسوندی خونه و پیچ ترکمنستان و رد میکردی و وارد ملک میشدی و چشم من می افتاد به مبل فروشی بسته و غم دنیا من و میگرفت که کاش هیچ روزی نبود که من برسونی خونمون یا همون خداحافظی های کذایی زیر پل سیدخندان که تو میرفتی و من تا آخرین جایی که میتوانستم دنبالت میکردم .. اصلا تا همیشه هم که با هم باشیم ،نباید فراموشم بشه ! که این روزا همه ی همان روزهایی هست که آرزو داشتم هر چند که همه روزهای بی آشپزخانه بود .. اما حالا همه چیز را دوست دارم که هر روز قبل از رسیدن تو همه ی خانه مرتب باشه که باید سعی کنم که غذاهای خوشمزه درست کنم که یادبگیرم دسرهای و نوشیدنی های متنوع درست کنم و همیشه فکرهای تازه داشته باشم و انجامشون بدم ... باید از همشون لذت ببرم و همه رو دوست داشته باشم حتی همه فراموشی ها را ! من خوب میدونم که به همه این روزها بدهکارم.

Sonntag, Dezember 14, 2008

همين دیشب که راد زنگ در و زد و من هم مثل همیشه هجوم بردم به استقبالش ، دیدم که چراغ بیرون روشنه و یک عدد ویولن روی پله ها پشت در خونه است و حسابی در ذوق مرگی به سر میبریم و خوشحال تر اینکه تو همین منطقه ای که هستیم 2 عدد آموزشگاه موسیقی هستش که به زودی باید برم برای ثبت نام ..