Mittwoch, Oktober 29, 2003

ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟ يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟ من هميشه پشت پنجره ام درست مثل آن روزها تا هر وقت صداي باران را ميشنوم و اشک آسمان را ميبينم خودم را به او برسانم به اوئي که هنوز حتي نامش را نمي دانم نزديک تر احساس کنم تا کمي آرامم کند .

Keine Kommentare: