ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟
يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟
من هميشه پشت پنجره ام
درست مثل آن روزها
تا هر وقت صداي باران را ميشنوم
و اشک آسمان را ميبينم
خودم را به او برسانم
به اوئي که هنوز حتي نامش را
نمي دانم نزديک تر احساس کنم
تا کمي آرامم کند .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen