Dienstag, Dezember 30, 2014
Sonntag, Dezember 28, 2014
يه وقتايي توي زندگي مياد كه خيلي خاص هست كه خيلي متفاوته كه دوست داري خودتو از همه جا و همه كس جدا كني كه دوست داري هيچ كسي و هيچ جايي و نبيني و خودتو فقط و فقط به يه جا برسوني حتي اگه نوك كوه قاف باشه كه حتي اگه دور و دست نيافتني باشه ، بهش ميگن لحظه هاي ناب زندگي وقتي كه يه چيزي و بخواي با همه ي خواستنت ...
Samstag, Dezember 27, 2014
Mittwoch, Dezember 24, 2014
شايد نوشتن باشه كه اين روزا رو به راهم كنه ، يه حاليم كه انگار گم شدم كه دارم ميرم اما يه عالمه ترس و توهم باهامه ، يه راهيه كه ميخام خودم بسازمش بچينمش اصلا انگار كه دارم تهش و ميبينم واضح روشن اما يه چيزي هست گنگ و مبهم انگار كه مار گزيده باشم انگار كه همه ي دنيا ريسمون سياه سفيده . گم شدم چون ميخام اين ترسه نباشه ميخام محكم باشم قوي باشم پام نلرزه
Donnerstag, Dezember 04, 2014
Mittwoch, Oktober 15, 2014
Donnerstag, Oktober 02, 2014
Montag, September 15, 2014
Mittwoch, Juli 30, 2014
يه شبايي هست كه دوست داري تموم بشن ! انگار كه وقتي فردا صبح بشه يه مرحله ديگه از زندگي و رد كردي! اين شبا وقتي نميتواني بخوابي هي كش ميان و كش!
يه جاهايي زندگي بهت ياد ميده گرگ بشي اگرچه دوست داري بره باشي، يه وقتايي يادت ميده روي حرفات نباشي يعني نه اينكه يكباره و يكهو نخواي باشي چون ديگران نبودن تو هم نخواي باشي !
بعد اين يه وقتا منو آزار ميده چون چيزي بايد باشم كه نبايد ! بعد انگاري يه كسي يه مداد زشت برداشته داره يه جايي از منو سياه ميكنه !
Freitag, Juli 18, 2014
گاهي دور ميافتم از نوشتن ، نمينويسم! نه من آدم مينيمالهاي وبلاگي نيستم ، وقتهايي كه اينطوري پيچيده ميشم وبلاگ نويس هم نيستم حتي نتهاي چند خطي توي گوشي هم نمينويسم !!
گم ميشم ، توي مكان و زمان ، دست و پا ميزنم كه يكي بياد و دستم را بگيره و بكشه بيرون و بگه كه فلاني تو قوي تر از اين حرفا هستي ، كه يكهو منو پرت كنه توي آينده كه بغضم بشكنه ، پاشم و خودمو تكون بدم و بگم دوباره از نو ،
Freitag, Juli 04, 2014
Dienstag, Juli 01, 2014
خب من از ريسك كردن نميترسم ! هميشه هم دوست داشتم قدمهاي بزرگ بزرگ بردارم ، آدم بي پروا و تا حدي هم خودسر و سبك سر !!
اهل تنها موندن نيستم از بي پارتنري بدم مياد ، از اينكه يه كسي تو زندگيم نباشه كه بخشي از عاشقنه هام باشه بدم مياد ! آخه ارديبهشتي ام ، ارديبهشتي ها عاشق پيشه هستند !
بجاش تحمل هر آدمي هم برام سخته ! آدم اجتماعي هم نيستم ، سخت دوست ميشم گاهي هم اصلا دوست نميشم !
اما يه روزي يه جايي يه دستي تاسي و مينداره و بازي شروع ميشه !
ميرسي كنار مكدونالد مدبوريا توي هواي سرد نگاهتو ميدزدي ، دلت پياده روي مي خواد !! راه رفتن هيچي نگفتن ، يه ساعت بعدش ميشيني توي يه بار و وقتي به خودت مياي ميبيني ٤ ساعت گذشته و چقدر حرف و حرف و حرف .
همه اينا نوشتم چون من گاهي به جهان اتفاقي اعتقاد دارم !
به ادمهايي كه همه معادلاتت رو به ميريزن به روزايي كه ميخواستي تو خودت فرو بري اما يه دستي پروازت ميده! نه اينكه بخوام رمانتيكش كنم ، نه اينكه بخوام بگم فرق داره !!
اما انگار نرم باشي رام باشي ، اهلي باشي !
انگار بخواي از همه آدمها كم بشي كه يه گوشه اي براي خودت حل بشه !
Freitag, Juni 20, 2014
وقتي رويايي تو سر ندارم خوابم نميبره ! يعني به خواب رفتن كار سختيه ، اينكه يه گوشه چشامو ببندم و انقدر اون و تو ذهنم بپرورونمش كه بزرگ بشه كه به جايي برسه !! وقتي هيچ رويايي ندارم گم ميشم ، بين يه عالمه افكار بد و خسته كننده و نق نقو كه مثل يه عالمه كرم پيچيده اند توي هم و دارند ذهنم و ميخورند و صداي وزوز ميپيچه دورم !!
نه اينكه فقط چشمم و ببندم . وقتي رويا ندارم توي زندگي گم ميشم !!
اصلا انگاه كه روياهاي من همون دستيافتني هام هستند كه براشون پلان ميزيزم . مثل همون خونه كوچيكه كه حالا تبديل شده به يه خونه ويلايي نه چندان بزرگ توي يه شهر كوچولوي خوش آب و هوا و اتاق كار دنج ! وسفر و سفر و سفر ،. يه همراه خوب كه پا به پا باشيم نه دست و پا گير . يه آرامش كه برام نوشتن بياره . كه يه روزي نوشته هامو بنويسم ! كه يه روزي قبل ازچهل سالگي يه كتابي باشه از نوشته هام .
که یعنی بعضی آدما هستن در زندگی، بعضی اتفاقها بعضی تجربهها، که خوانشِ تو رو از یک مساله به کل دگرگون میکنن. که زندگی رو به قبل و بعد از خودشون تقسیم میکنن. تو هنوز همون آدم قبل از «اتفاق»ای، به ظاهر، اما چیزی اساسی درون تو عوض شده. اونقدر اساسی و اونقدر مهیب که دیگه گریزی ازش نیست. به استقبال اون موقعیت منحصر به فرد رفتی و تجربه رو از سر گذروندی و بهشت رو مزه کردی هم، قبول، اما دیگه لذت تمام تجارب منطقی و معمول و مشابه بعدی رو به پاس داشتن اون یک قلم تجربه، میبازی.
Donnerstag, Juni 19, 2014
Montag, Mai 26, 2014
گاهی وقت ها آدم يه تصويرايی تو ذهنش می سازه
بعد بهشون فکر می کنه
فکر می کنه
فکر می کنه
بعد نه که خيالن
يعنی نه که اتفاق افتادنشون خيلی دور از ذهنه
اينه که فکر می کنه اوووووه
چه همه اتفاق بايد بيفته و شرايط عوض شه تا اين تصويره واقعنی بشه
اما يه وقتايی
بدون اين که چه همه اتفاقی بيفته و شرايطی عوض بشه
يه هو
می بينی که اهه
تصويره ايناهاش که
داری زندگی ش می کنی
..
هيچی ديگه
غيرمنتظره ست خوب
مخصوصن وقتی فردا صبحش چشماتو باز کنی و ببينی خواب نبوده
..
من دوست دارم اين جوری تصويرامو زندگی کنم
تصويرايی که ساخته مو
هرچند دلم می خواست شرايطشونم همون جوری باشه که دلم می خواسته
اما نه که هميشه بايد يه جای کار ايراد داشته باشه
و نه که هيچی پرفکت پرفکت نمی شه
و نه که اگه بخوای پرفکشنيست باشی و همه چی رو بذاری واسه وقتی که همه چی مهيا باشه، اين جوری کلی از چيزايی که دلت می خواد رو از دست می دی يا خيلی دير به دستشون مياری
اينه که کم کم ياد می گيرم که ديگه نشينم به انتظار معجزه و پکيجش
حد اقل تيکه کوچيکای زندگی مو ديگه زندگی کنم که
همون قد کَمايی رو که دستم بهشون می رسه رو
بعد بهشون فکر می کنه
فکر می کنه
فکر می کنه
بعد نه که خيالن
يعنی نه که اتفاق افتادنشون خيلی دور از ذهنه
اينه که فکر می کنه اوووووه
چه همه اتفاق بايد بيفته و شرايط عوض شه تا اين تصويره واقعنی بشه
اما يه وقتايی
بدون اين که چه همه اتفاقی بيفته و شرايطی عوض بشه
يه هو
می بينی که اهه
تصويره ايناهاش که
داری زندگی ش می کنی
..
هيچی ديگه
غيرمنتظره ست خوب
مخصوصن وقتی فردا صبحش چشماتو باز کنی و ببينی خواب نبوده
..
من دوست دارم اين جوری تصويرامو زندگی کنم
تصويرايی که ساخته مو
هرچند دلم می خواست شرايطشونم همون جوری باشه که دلم می خواسته
اما نه که هميشه بايد يه جای کار ايراد داشته باشه
و نه که هيچی پرفکت پرفکت نمی شه
و نه که اگه بخوای پرفکشنيست باشی و همه چی رو بذاری واسه وقتی که همه چی مهيا باشه، اين جوری کلی از چيزايی که دلت می خواد رو از دست می دی يا خيلی دير به دستشون مياری
اينه که کم کم ياد می گيرم که ديگه نشينم به انتظار معجزه و پکيجش
حد اقل تيکه کوچيکای زندگی مو ديگه زندگی کنم که
همون قد کَمايی رو که دستم بهشون می رسه رو
Samstag, Mai 17, 2014
اصلا جمعه ها هميشه غربت خودش رو داره ، حالا مهم نيست كجاي دنيا باشي ، كافيه تنها باشي و بي برنامه ، اصلا حتي شنبه هم قرار باشه كار كني و اين يعني جمعه يه روزي هست مثلا مثل چهارشنبه !! وقتي كه اسمش جمعه ميشه غربت مياره و دلتنگي كه از وسطهاي روز جمعه سر كار هجوم مياره ، بغض و تنهايي . ولي هست كه جمعه ها تغيير كنه كه دلتنگيشون كمتر بشه و تنهايي كمرنگ بشه !! حالا اصلا خود روزمرگي هاي ساده باشه
Dienstag, Mai 13, 2014
دارم حسهای عجيبی رو تجربه میکنم . منحنیهای عجيب و غريب. شعفهای عميق و خلص، رنجهای بیانتها و درمانناپذير. دارم مث آونگ تاب میخورم وسط تمام اين حسهای متضاد. دارم تکتکشون رو از نزديک لمس میکنم. باهاشون دست به يقه میشم. عواقبشون رو میپذيرم و تجربه میکنم. لذت میبرم و احساس غرور میکنم و احساس بینيازی میکنم و درد میکشم و رنج میبرم و دلتنگی و استيصال، و میدونم که زندهم و میدونم بايد تمام اينها رو تک به تک از سر بگذرونم و میدونم خستهتر میشم و آرومتر و گوشهگيرتر و قویتر.
هه.
Montag, Mai 12, 2014
Sonntag, Mai 11, 2014
Freitag, Mai 09, 2014
Donnerstag, Mai 08, 2014
Montag, Mai 05, 2014
يه چند وقتی بود از پله های زندگيم افتاده بودم پايين
با دست و پای ضرب ديده و گردن رگ به رگ و سر و وضع خاکی ماکی و دماغ آويزون هی غر می زدم که آی
يکی بياد دستمو بگيره
خاکامو بتکونه
دل داريم بده
اينا
بعد نه که هيشکی محلم نذاشت
حوصله م سر رفت آخر
پاشدم دماغمو با آستينم پاک کردم
با همون دست و پای دردناک و گردن نيمه شکسته و سر و روی ناميزون دوباره راه افتادم طرف بالا
اولاش باز هی غر غر می کردم که اصن هيشکی منو دوست نداره و
اصن همه تون برين گم شين و
اصن دنيا چه بی وفاست و
از اين گل واژه ها خلاصه
بعد اما ديدم نه خير
اينم راه نداره
من آدم وسط پله ها بشين نيستم
اينه که خودمو جمع و جور کردم و
سر و وضعمو مرتب کردم و
شروع کردم بالا رفتن، اما يه جوری که معلوم نباشه جايی م درد می کنه
حالا ديگه به نظرم کم و بيش برگشته م سر جام
بالای پله های زندگيم
حالا دوباره شده م ملکه ی پله هام
با دست و پای ضرب ديده و گردن رگ به رگ و سر و وضع خاکی ماکی و دماغ آويزون هی غر می زدم که آی
يکی بياد دستمو بگيره
خاکامو بتکونه
دل داريم بده
اينا
بعد نه که هيشکی محلم نذاشت
حوصله م سر رفت آخر
پاشدم دماغمو با آستينم پاک کردم
با همون دست و پای دردناک و گردن نيمه شکسته و سر و روی ناميزون دوباره راه افتادم طرف بالا
اولاش باز هی غر غر می کردم که اصن هيشکی منو دوست نداره و
اصن همه تون برين گم شين و
اصن دنيا چه بی وفاست و
از اين گل واژه ها خلاصه
بعد اما ديدم نه خير
اينم راه نداره
من آدم وسط پله ها بشين نيستم
اينه که خودمو جمع و جور کردم و
سر و وضعمو مرتب کردم و
شروع کردم بالا رفتن، اما يه جوری که معلوم نباشه جايی م درد می کنه
حالا ديگه به نظرم کم و بيش برگشته م سر جام
بالای پله های زندگيم
حالا دوباره شده م ملکه ی پله هام
Sonntag, Mai 04, 2014
Mittwoch, April 30, 2014
حس يه قايق بهم دست داد يه جورايي روي آب شناور ، كه شايد بادي بوزه و موجي اونو به يه سمتي ببره !! وقتي اين حس بهم دست داد كه دلم خواست رها بشم ، كه خودم و بسپرم به دست روزايي كه ميان روزايي كه شايد بد باشن و شايد هم خوب !! اما من نخواسته بهشون برسم حالا خوب يا بد !!
اما اين مرداب بود. مرداب تسليم شدن
اصلا دلم خواست پارو بزنم دوست دارم سو داشته باشم، دوست دارم اصلا من هم همسو باشم ، حالا شايد هم غلط.
دلم خواست دوست داشته باشم كه دوست داشته شم . .. آرامشي هست كه نبود
Montag, April 28, 2014
نوستالژي
فريدون هي ميخونه
يه بي نشونم تو اين خزون
يه بي نشونم تو اين خزون
منو از خودت بدون ...
و من عصرهاي هر روز بعد از كلاس به ذهنم مياد كه از مرزداران ميرسيدم بالاي پل گيشا و هواي دم كرده ي تابستوني بود ، دستام توي آفتاب سوخته بود و فريدون ميخواند ،
اصلا يه وقتهايي هواي تهران تنهايي ميكنم ، نه بام تهران رفتن به بچه ها ، نه دربند و تمام پاتوقهاي من و مريم و نازنين ! يا من و شبنم ! دلم تنگ روزايي ميشه كه تنها سلاعتها ترافيك و دوره ميكردم كه اون روزها بگذرند ،
گاهي دلم تهران بي هيچ چيز ميخواد ، همين كه از سر كار برگردم خونه با مقنعه ي مشكي .
Donnerstag, April 17, 2014
زودتر میرم به استقبالش
نه اینکه اولین نفر باشم
نه اینکه تاریخ و گم کرده باشم
واسه اینکه هنوز یه روزایی توی تقویمم هست که با دستخط خودم اسمی کنارش نوشته شده !!
حالا چه نزدیک چه یه عالمه دور .
مهم اینکه که گوشه ی فیسبوکم یادآوریت نمیکنه پسر!
بهترین ها رو برات میخام ، روزهای سختی هم اگه میاد سراغت واسه این باشه که به چیزهای بزرگتری برسی ، نه چیزی از دست بدی !!
تولدت مبارک.
نه اینکه اولین نفر باشم
نه اینکه تاریخ و گم کرده باشم
واسه اینکه هنوز یه روزایی توی تقویمم هست که با دستخط خودم اسمی کنارش نوشته شده !!
حالا چه نزدیک چه یه عالمه دور .
مهم اینکه که گوشه ی فیسبوکم یادآوریت نمیکنه پسر!
بهترین ها رو برات میخام ، روزهای سختی هم اگه میاد سراغت واسه این باشه که به چیزهای بزرگتری برسی ، نه چیزی از دست بدی !!
تولدت مبارک.
Donnerstag, März 27, 2014
Dienstag, März 25, 2014
حالا یه حال نو و یه سال نو گفتیم اما من میدونم که هنوز بایدصبر کنم ،
که وقت حرف مفصل بشه !
هنوز انقدر نیست که یه چیزی توی ذهنم باشه ، ساعت و چک کنم ببینم خوابی یا بیدار و برات مسیج بدم !!
همه اینا رو گفتم که بگم ، تافل سرچ کردم رسیدم به سایتت ، اما در کمال نا باوری دیدم که هیچی رنک نداره !!!
چرا ؟!!
راستی پسر یه چیزی گفتی که حسابی منو ساخت !
به قول شاعر
و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که ديگر نباشم
که وقت حرف مفصل بشه !
هنوز انقدر نیست که یه چیزی توی ذهنم باشه ، ساعت و چک کنم ببینم خوابی یا بیدار و برات مسیج بدم !!
همه اینا رو گفتم که بگم ، تافل سرچ کردم رسیدم به سایتت ، اما در کمال نا باوری دیدم که هیچی رنک نداره !!!
چرا ؟!!
راستی پسر یه چیزی گفتی که حسابی منو ساخت !
به قول شاعر
و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که ديگر نباشم
Sonntag, März 23, 2014
Donnerstag, März 20, 2014
نوروز
يه سال ديگه گذشت ، رسيدم به يه جايي ديگه از زندگي ، به جايي كه دوست داشتم ، به جايي كه بتواني توي سختي آرامش و لمس كني ولذت ببري ،
تفاوت امسال اينه ، كه هميشه با يه غمي ميخواستم سال جديد رو عوض كنم ولي امسال از قبلش آرامش و شروع كردم و فقط كافيه ادامه داشته باشه .
روزاي خوبي پيش رو هست ....
قرار بود وقت سال تحويل پيش مامان باشم ، امن ترين امنيت دنيام ، نشد . . شايد تنها غم سال باشه ، اصلا هر فرصتي كه با مامان نباشم غمه
. سال نو مبارك