Freitag, April 17, 2015

يه وقتايي ميرم سراغ وبلاگم و ميبينم تو همون روز سالهاي قبل تو چه حالي بودم مثل ديشب كه اولين پستش بر ميگشت به تولدت ، از همون موقع كه شدي پسر پاك نهاد فروردين ماه! 
يعني الان شده يازده سال ! 
ميدوني تو اين سالها خيلي اتفاقا افتاده خوب بد ، اما هميشه يه جايي از ذهنم يه كسي حك شده كه هست، برقرار و موندگار ، باورش دارم و بهش ايمان دارم براش يه عالمه خوبي ميخام و از اينكه زندگيش پر شادي باشه خوشحال ميشم ، كسي كه خيلي بهم درس داده كه نميتونم ازشون بگذرم كسي كه يه تلنگرش دنيامو ميتونه جابه جا كنه، منو به خودم بياره. 
و هميشه ته  همه ي وقتايي كه هست تو فكرم تو مسيج هاش و... فقط دوست دارم كه منم براش خيلي باشم همون طوري كه اون هست. ولي ميدونم كه من انقدر قدرت ندارم. 
مرسي كه به دنيا اومدي ، دنياي خيلي ها رو ساختي با بودنت ، به رسم همون تبريك گفتن قديمي ، لمس بودنت مبارك كه نه فقط روز تولدت ، كه همه ي روزاي زندگيت، تو اين دنيا خيلي ها به بودنت احتياج دارن و از بودنت خوشحالن .
من عاشق پنجره های بزرگم .. اما نمیدونم چرا امروز این پنجره های بزرگ که روبروش یه عالمه خونه های کوچولو هست و دورش یه عالمه کوه و دوست نداشتم
فــــقـــط يــــــك لحظه ...
-
میگه :محافظ کاری ..
میگم :لزومی نداره همه بدونند کی هستم !
میگه : پیچیده ای ..
تو دلم میگم : از بس که ساده هستم سختم ..
میگم ما تو زمان و مکان گیر کردیم، زمان خیلی چیزا رو درست میکنه ..
-