Dienstag, Dezember 09, 2003

ببخشيد كه اين مدت همش قاط بودم ببخشيد كه اين مدت بد شدم ببخشيد كه اين مدت از همه چيز فرار كردم همش به خاطر تشخيص اشتباه يه دكتر بود كه سه ماه از همه پنهان كردم ، همش به خاطر اين بود نميخواستم كسي و ناراحت كنم ، دوست داشتم بهم خوش بگذره اما نميخواستم خاطره بذارم خيلي اين سه ماه سخت بود . اون فراموشي ها بي وقفه اون موقعيت گم كردنام به خاطر اين نبود كه عاشقم به خاطره چيزه ديگه اي بود خـــــــــــــــــيلي تنهايي و لمس كردم ... خيلي سخت بود كه هر روز صبح بلند بشي و ندوني كه بعدشم هستي يا نه تموم شد بلاخره تموم شد ... مانا جونم ببخش كه بهت نگفتم ... اين مسافرت فقط براي از بين بردن خستگي هاست ... دلم برايت تنگه دلم بيشتر برايت تنگ ميشه .... همه چيز تموم شد از نو شروع ميكنم فقط يه چيزي يه روزي برايت نوشتم و جرات نكردم اينجا بذارم شايد ديگر نبينمت شايد ديگر فرصتي حتي براي باري ديگر نباشد شايد همين فردا صبح پيش از طلوع خورشيد نفسي غروب كند امروز آرامه آرام بودم آرامش از اصالتت و و چشمانت و وشايد ديگر تكرار نشود ، اينگونه نزديك در چشمان خسته ات . شايد ديگر هيچ نگاهيم در چشمانت تكرار نگردد. امروز بي وقفه نگاهت ميكنم اما ندان كه دوستت مي دارم امروز بي وقفه صدايت را ميخواهم اما ندان كه برايت مي نويسم امروز ... امروز ... شايد آخرين بار .... بگذار نداني اينگونه بهتر است يگانه موعود بر دلتنگي غروب جمعه ها

Keine Kommentare: