Donnerstag, Oktober 23, 2003

چرا هيچ وقت مامان نگران نشده كه من عاشق بشم ؟ چرا بر عكس خيلي چيزا كه بهم گوشزد ميكنه بهم نميگه كه دل نبند ؟ عشقهاي امروز ... چرا هميشه به خواهرم ميگه ؟ چرا هميشه نگرانه كه مبادا برادرم عاشق بشه و ... اين حرفها رو بايد به من بزنه من از اونها خيلي كوچيك ترم مطمئنم كه هنوز من و بچه نميبينه و مطمئنم كه ميدونه كه الان وقتشه كهه درگيراحساسات بشم اما نميگه !! نكنه مامان هم فكر ميكنه من احساس ندارم ،من دل نميبندم من عاشق نميشم چون تو رفتارم چيزي نشون نميدم چرا هيچ وقت از من نپرسيد ؟ چرا هيچ وقت تو اين جور مسائل نصيحتم نكرد ؟

Keine Kommentare: