Samstag, Mai 31, 2008
Donnerstag, Mai 29, 2008
دختره هر جوری سعی کرد که منو متقاعد کنه که باید نماز خواند نتوانست و تنها دلیلی هم که پشت سر هم می آورد این بود که من نماز می خوانم حالم خوب میشه .. بعد آخرش گفت که امیدوارم یه اتفاقی تو زندگیت بیوفته که به نماز رو بیاری ... بعد یاد اون خانومه افتادم که یه بار تو تاکسی بهم گفت ، چه دستای قشنگی چه ناخنها خوشگلی .. ایشالا شوهر کنی خراب شه ..
Dienstag, Mai 27, 2008
دیدی ! همین دیروز نوشتم که زود تر این چند روز تعطیلی رو برسون .. ازهمین امروز اولتیماتوم داده شده که 5 شنبه نه تنها تعطیل نیست ، بلکه به هیچ کسی هم اجازه مرخصی داده نمیشود .. بعد یعنی اینکه بین 4 روز تعطیلی یه روز باید از خواب بیدار بشی بیای سرکار ، اونهم یه روز 5 شنبه نیمه وقت .. اونوقت اسم این کار چی هستنش ؟!!
Montag, Mai 26, 2008
یه عالمه کارعقب افتاده دارم ، باید روی این ساب دامین که کلی اصرار کردم، مودل نصب کنم و بخش ای لرنینگ سایت آلمانی و بیارم بالا ، باید اون یکی سایت جدیده رو هم راه بندازم ، بعدش هم قرار گذاشته بودم با خودم که همون کتاب فلش رو یکبار دیگه مرور کنم ، تازه هفته دیگه هم فاینال دارم ، یه عالمه هم کارهای ریزه میزه دوست داشتنی محض دل خودم دارم که اونها هم نافرجام شدند ، از همه اینها که بگذریم ، دوست میدارم که زیاد هم از آلمانی دور نشم و یه عالمه بخوانم و بنویسم و .... اما فعلا همه چیز خلاصه شده تو همین " میشله " گوش دادن ها ، یه عالمه هم کار توی شرکت دارم ، یه سایت شخصی خوب هم تو برنامه گذاشتم برای رادی طراحی کنم .. یه دنیا کتاب دارم که دوست دارم بخوانمشون و جدیدا هم دوربین راد و کتابهایی که در همین حواشی خریده کلی چشمک میزدند .. تازه از وقتی که توی خونه خودمون هستیم ، آشپزی و تمیز نگه داشتن خونه و ... هم به برنامه اضافه شده .. بعدش هم دیروز بر اثر خواب زیاد و خستگی و اینا استت سایت آلمانیه رو با 200.000 تا بازدید ترکوندم ، الان هم دیگه بهش فکر نمیکنم که افسردگی بگیرم. الان هم یه عالمه دلم موزیک های جدید لایت میخواد ، این 5 روز تعطیلی هم زودتر برسه لطفا . دیگه فعلا هیچی...
Mittwoch, Mai 21, 2008
Montag, Mai 19, 2008
حالا من و راد یه سوئیت نقلی داریم که باید براش خرید کنیم ، خونه ای که توش هیچ کدوم از اون قانونهای قبلی نیست .. تمام اون باید ها و نباید ها که خستمون کرده بود و کوچمون داد به همین خونه نقلی ، جایی که میتوانیم وسایلمون و اونطور که دوست داریم جا بدیم ..راد میتوانه عود روشن کنه وکسی سر درد نگیره ، میتوانیم هر وقت که دوست داریم شام بخوریم ... میتوانیم بگذاریم خونمون نامرتب باشه .. تازه یه حیاط خیلی خوشگل داریم با یه عالمه گل ... و من بابت تمام این روزها خوشحالم ..
Dienstag, Mai 13, 2008
Sonntag, Mai 04, 2008
رادی از نمایشگاه کتاب برام 2 تا کتاب آشپزی خارجی که یه عالمه هم عکسهای خوشمزه داره خرید ، بعدش هم امروز پنه با مرغ و ژامبون درست کردم البته نشد که دقیقا همون سبزی ها رو پیدا کنم و تازه از شراب سفید هم خبری نبود .. اما آخرش برای اولین بار چیز بدی نشد... وبدین ترتیب بود که من بلاخره در آشپزخانه رویت شدم.