Samstag, September 27, 2003

با شما هام شماهايی که بی کاريد ... شماهايی که واسه مطلب آدم مخاطب پيدا ميکنيد ... با تو ام با خود تو تويی که ميشنوی و باور ميکنی تويی که هزار بار نوشتم و باور نکردی انتخاب من مابين تقدير زمين و آسمون فردا گير نميکنه. اگه یه روزی یه کسایی کنارم هستنداما به هر دلیلی یک قدم فقط به اندازه یک قدم از خودم دورشون میکنم دیگه هیچ راهی برای برگشتشون نمیگذارم . به هیچ کسی نمیگم بمون اگه کسی دوست داشته باشه میمونه اما اگه رفت دیگه هیچ وقت برنگرده. از اون روزی که اون مطلب و خوندم دیگه تصمیم گرفتم چیزی و که بعضی ها در موردش مینویسند را ننویسم از چیزی که خیلی ها میدونند تعریف نکنم همه اونها رو دیگه تو دلم نگه میدارم که لو نرم اما انگار اشتباه کردم . این آخری رو هم نوشتم چون حس کردم آخرین باری که دیدمت از دست دادمت چون از اون روز تا امروز ..... با روشنی چشمای نازت کدری نوشته هامو ببخش. تا یه مدتی که نمیدونم کی هست نمیتوانم بنویسم خداحافظ

Freitag, September 26, 2003

تو رو دادم دو تا ستاره گرفتم يکی برای خودم يکی برای تو وقتی که نیستی! حالا ستاره ها خاموشند و من برای پس گرفتنت چیزی ندارم ! * یه سر هم به اینجا بزنید

Donnerstag, September 25, 2003

روز اول پائيز است برگ ها را ميبينم که در باران شسته ميشوند. کاش ميشد به درخت فکر نکنيم . چقدر سخته بخواهي يه کاري و شروع کني اما اونهايي که بايد بهت قوت قلب بدهند فقط انرژي منفي بهت تزريق کنند.

Sonntag, September 21, 2003

ملالي نيست جز دوري از لحظه هاي ناب کودکي نميدانستي فرفره ساخته ام با نامه هايت که مانده بر روي ميز نمي چرخد اگر نيايي کاش باد بيايد از بوي تو لبريز!!!

Freitag, September 19, 2003

باران نميشم . تا نگي :با چه منتي خودش و به شيشه ميکوبد تا پنجره رو باز کنم و نيم نگاهي بيندازم . ابر ميشم . که از نگراني يک روز باراني هر لحظه پنجره رو بگشايي و مرا در آسمان نگاه کني.

Donnerstag, September 18, 2003

راه با پيمودنش ساخته ميشه !!!

Dienstag, September 16, 2003

روز اولي که آمد شرکت بوي عطرش منو ياد تو انداخت . دو سال قبل آخرين باري که همديگرو ديديم همين بو رو ميدادي .يادته شکلات بهت دادم وقتي کاغذش و گرفتم بوي عطرت و ميداد همون کاغذي که الان هم لاي کتابم تو کمدمه . تو نميدونستي اما تمام اون روزا که دلم برايت تنگ ميشد با مانا تو همون کوچه قدم ميزديم . حس خوبي بود اينکه مطمئن بودم پشت يکي از همين ديوارها هستي اما نمي توانم پيدات کنم . اما حس ميکردم که بهت نزديکم. تو نميدونستي اما همه روزهاچشمم به ساعت بود که آيا مياي يا نه و تو نمي آمدي. با هر زنگ تلفني قلبم ميريخت اما صدا صداي تو نبود . برايت خيلي اينجا نوشتم اما اين آخرين نوشته ام براي تو هست . بزرگ شدم انقدر بزرگ که ميتوانم بدون اينکه دوستت داشته باشم زندگي کنم بدون اينکه دوستت داشته باشم نفس بکشم بدون اينکه دوستت داشته باشم نبضم بزنه و انقدر بزرگ شدم که کاري و به خاطر اينکه تو دوست داري انجام ندهم به خاطر اينکه خودم دوست دارم و ميخواهم انجام بدهم . همه ميگن عشق اول آدمها يه چيز ديگه است اما بعداز ۶سال فهمديم براي من عشق اولي نبود .يه دوست داشتن کور بود .

Montag, September 15, 2003

در جواب اون دوستي که با نام يه دوست نظر داده بايد بگم : عزيزم شما بعضي وقتها نگاه ميکنيد و ميبينيد که من از خودم راضيم اما بايد همين جا بهتون اعلام کنم که من هميشه از خودم راضيم .دليلي نداره ناراضي باشم . شايد براي تو يا براي ديگران کسي نباشم اما براي خودم کسي هستم سرشار از اعتماد به نفس و انقدر به خودم ايمان دارم که اگر بخواهم چيزي و بدست بيارم حتما به دست خواهم آورد پس دليلي براي اينکه از خودم ناراضي باشم نيست . نوشته هاي من شايد از نظر شما چرنديات باشه اما هر چي هست حرف منه . يه روز شادم يه روز ناراحت .دوستام و يا کساني که منو نميشناسند اينجا رو ميخوانند و اگر دوست داشته باشند نظر ميدهند . کساني که لازم باشه منو بشناسند حتما منو ميشناسند و خواهند شناخت . و من از هيچي فرار نميکنم . راستي چند وقته برايم کامنت ميذاري اما هيچي از مشخصاتت و وارد نميکي . عزيزم از چيزي فرار ميکني؟ نکنه کسي نيستي ؟شايدم دق دليت و اينجا خالي ميکني . بي خيال . هر جور راحتي .

Sonntag, September 14, 2003

تا کي ميخواهيد در مورد من اشتباه فکر کنيد؟!! تا کي قراره وضعيتم اينطوري باشه ؟!! وقتي بهم چيزي ميگيد فقط سکوت ميکنم . اما چون ميدونم اينجا رو نميخوانيد مينويسم (بهتون نميگم چون فکر ميکنيد تهديده) نگذاريد اشتباهاتتون کار دستم بده . کار دستتون بده. تازگي ها ياد گرفتم يه شبه تصميم بگيرم تصميمهاي جدي که وقتي بهشون عمل ميکنم ميبينم اشتباه نکردم . نگذاريد تصميمي بگيرم که پشيمون بشيد ...

Freitag, September 12, 2003

شبنمي به استقبال خورشيد رفت . اما تبخير شد!!!

Donnerstag, September 11, 2003

از ۳۶ ساعت ۳۳ ساعتش و خواب بود .رکورد قبليمو نشکستم اما خب بد نبود. وقتي ۱۷-۱۸ ساعت ميخوابم از خواب که بلند ميشم خسته ام . خستگي ايم هم فقط با خواب در ميره . خيلي بهم چسبيد .هنوز منگم که امروز چندشنبه است و چند روز ديگه تعطيلم. اين مدتي که نبودم (منظورم همين مدتيه که خواب بودم). تنها اتفاق مهمش اين بوده که مونس جون دوباره مينويسه .

Montag, September 08, 2003

اين روزا تو هر وبلاگي ميري ،مد شده خبرنامه و گزارش وبلاگي ارائه ميدهندمن هم براي اينكه از قافله عقب نمونم از اينكارا ميكنم . 1.يه وبلاگي هست مثل كبك سرش و كرده تو برف فكرميكنه كسي نميبينش تا كم مياره مطلب تكراري مينويسه .البته من نميخوام اسم ببرم كيه اما خب اينه. 2.جديدااين وبلاگ قراره براي يه مدت سبك نوشتنش و عوض كنه . 3.بعضي ها واسه اينكه كامنت خورشون خوب بشه مطلب مينويسند در حد2 خط يعني در عرض 1 دقيقه ميتواني همه وبلاگش و از روز اولي كه نوشته بخواني . 4.يه وبلاگي جديدا كشف كردم خداس يه سر بهش بزنيد كلي حال ميكنيد =>اين 5.اين وبلاگم تازگي ها لينك گوشه وبلاگ خوشگلش اضافه كرد ديگه كنتور همه رو تركونده،دستش درد نكنه . 6.نازك نارنجي هم كه احتياجي به معرفي نداره . 7.يكي از اين بلاگر نويس هاي بدبخت بيچاره وبلاگش تو محل كارش لو رفته آبرو و حيثيت برايش نمونده!!(شك نكنيد!! من ميشناسمش، قبلا آبرو داشته ) 8. آخرين پست اينو خونديد فكر ميكنه خيلي نمكه !!!!

Donnerstag, September 04, 2003

ميخواهم پرنسس و شوهر بدم : تواين جماعت وبلاگ نويس كسي با شرایط ذیل سرچ میشه ؟!!! 1- تدين به دين مبين اسلام و يا يكي از اديان رسمي ،غیر رسمی، نیمه رسمی ، پاره رسمی كشور مصرح در قانون اساسي 2- تابعيت نظام جمهوري اسلامي ایرانی 3- داشتن كارت پايان خدمت وظيفه عمومي و يامعافيت دائم از خدمت( حتي اگر شده جعلي ) 4- حداكثر سن 30 برو به بالا 5- فارغ التحصيلي از معتبر ترين دانشگاههاي اروپايي با حداقل معدل بیست 6- پولدار 7- كار ِ خونه حسابي بلد باشه چون پرنس مانا ميخواهد درس بخونه وقت كار خونه نداره(مرتيكه خجالت نميكشي!! ميخواي پرنسس ببري تو خونت كلفتي تو كنه يهويي تنهايي سينما هم برو ) 8- سهمیه پذیرفته میشود : خود شهدا ، خانواده معظم شهدا ، جانبازان ، معلولین (از هر نوع – جسمی – ذهنی ...) در اولویت میباشند . منقول از پرنس مانا : قیافه ، تیپ ، خانواده ، شخصیت ، شعور اجتماعی ، فرهنگ خانوادگی و ... نداشت اصلا مهم نیست . مهم عشقه و تفاهم . به شازده داماد پيشنهاد ميدهم از بردن عروس به شب نشيني ، پارتي و همنشيني با دوستان با كلاس بپرهيزد اين بشر بي كلاسه و خدای سوتي دادن . در سرعتي كمتر از سرعت نور آبروتونو ميبره . اگه خواستي بري تنها برو حاليشو ببر !!!! ما عروسمون اينه ديگه هر كسي خواست با اين شماره 5201031-9 تماس حاصل فرماید ! دو کلام از مادر عروس :« تو این دوره زمونه چه کسی ممکنه زن بگیره ، از خر بهتر شوهر پیدا نمیشه ، یعنی خب وقتی آدم خر نباشه دیگه شوهر نمیشه

Mittwoch, September 03, 2003

حساب قاصدکهايي که برايت فرستادم کرده اي؟ شايد به دستت نرسيده باشند . در لا به لاي اونها براي تو سروناز کاشتم . شايد روزي به اندازه همان درختي بشه که براي بار اول نگاه آئينه وارت و در چشام کاشتي ...

Montag, September 01, 2003

باش !!! نميدانم تو را چه بنامم . همه کلمات با آنچه ميان ماست بيگانه اند . و من هيچ کلامی را برای گفتگو با تو لايق تر از سکوت نيافته ام ای ماهه ماه .