Freitag, Oktober 31, 2003
Donnerstag, Oktober 30, 2003
Mittwoch, Oktober 29, 2003
ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟
يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟
من هميشه پشت پنجره ام
درست مثل آن روزها
تا هر وقت صداي باران را ميشنوم
و اشک آسمان را ميبينم
خودم را به او برسانم
به اوئي که هنوز حتي نامش را
نمي دانم نزديک تر احساس کنم
تا کمي آرامم کند .
Dienstag, Oktober 28, 2003
Montag, Oktober 27, 2003
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
تقصير از من بود
خودم به خودم خيانت کردم
هيچ کسی به اندازه ی خودم
سرم و کلاه نگذاشت
بهم دروغ نگفت
بهم خيانت نکرد
بازيم نداد
آزار نداد
درگير نشد
تنهای خوبيش اينه که شک ندارم
مطمئنم که دروغ گفتم
خيانت کردم ….
نیازی به اثبات نيست
شما ها چی؟
رو تنش زخمه ولی زخمه تبر
نه يه قلب تير خورده نه يه اسم
Sonntag, Oktober 26, 2003
به مامان ميگم : موافقي عكسمو براي شركت در انتخاب دختر شايسته بفرستم ؟
مامان ميگه : شما فقط يه عكس از كمدت بفرستي كفايت ميكنه .
اون درخت سر بلند پر غرور
كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر
كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
راستي ديشب توانستم
.
.
.
من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فكر غربت مسافر هام
آخرين ضربه رو محكم تر بزن
×
ميگي با قبلي ها خيلي فرق داشتم
اون قبلي ها هم با هم فرق داشتند
اما يه جايي با هم يه نقطه مشترك داشتند
ولي تو حتي اون نقطه ي اشتراك رو هم با اونها نداري
آخر سر هم نتيجه ميگيري كه
دوستت ندارم
حالا من ميگم :
تو هم رفتارت با اونها فرق داشته اما
يه نقطه اشتراكي تو رفتارت با اونها داشتي
پيداش كن
و اونجوري نباش
ببين همه چي خوب ميشه
يك بار امتحان كن
راستي
تازگي ها بد شدم
حساس شدم
دوست ندارم حرفي و كه به من ميزني
به كسي ديگه هم بگي
يا اگه ميگي
تو رو خدا به من نگو
...
وقتي تو گريه ميكني
شك ميكنم به بودنم
پر ميشم از خالي شدن
گم ميشه چيزي از تنم
اسير بي وزني ميشم
رها شده تو يك قفس
كلافه ميشم از خودم
خسته ميشم از همه كس
وقتي تو گريه ميكني
وقتي تو گريه ميكني
وقتي تو گريه ميكني
وقتي تو گريه ميكني...
Samstag, Oktober 25, 2003
انگار من ترك خوردم هي سرما ، گرمام ميشه
صداي اذان تو فيلم
شخصيت كامران
راستي
اين عطره همون كه تلخه
همون كه مال من بود
ديگه انقدر بوي تو رو ميده
كه هر وقت
حسش ميكنم
دنبالت ميگردم
رسما شده بوي تو
يه تصميم جديد
يك سال
يك 90 دقيقه
روي A روي B
وحشتناك موافقم
مانا ميگه : بايد پارو نزني وا بدي
بايد دل رو به دريا بزني
من ميگم نميتوانم
اما ميخواهم
(از اون خواستنهاست كه توانستنم نيست)
داشتم ياد ميگرفتم
بالهايم رشد كنه
نه اينكه ريشه بدوانم
خوبه؟!!
Freitag, Oktober 24, 2003
يکی بلد نبود راه بره ، همه فکر ميکردن ايستادگی کرده.
امشب تو خونه از من خبری نیست .
امشب اینجا ماکارانیه که من مردشم .
هنوز اينجا از مامان خبري نيست .
راستي يه ارتباط جالب وقتي خواهرم شروع ميكنه من تموم ميكنم . وقتي من شروع ميكنم اون تموم كرده . حالا اون شروع كرده ...
امروز اصلا حس 6 ساعت سر كلاس نشستن و ندارم
وقتي تو گريه ميكني
شك ميكنم به بودنم
پر ميشم از خالي شدن ...
بعد از مدتهاست كه جمعه توي خونه تنهايم
وقتي تو گريه ميكني
غمگين ميشن قناري ها تو يعني من
نه اينكه تو مني
نه من، منم
من توي خودم هستم .
نيستي اما يادت اينجاست
وقت گل كردن روياست .به تو كه خاطره ها مو به هميشه ميبري ...
از دوسته گلم كه ميل زدن و نگرانم شدند تشكر ميكنم
حال من خوبه
سعي كنيد باور كنيد
دلبركم چيزي بگو
به من كه از گريه پرم
به من كه بي صداي تو
از شب شكست ميخورم
دلبركم چيزي بگو
....
چيري بگو كه آئينه
خسته نشه از بي كسي
غزل بشن گلايه ها
نه هق هق دلواپسي
نذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترنه هايم
دو باره من بمونم و خاكستر پروانه ها
چيزي بگو اما نگو از مرگ و خاطره
كابوست رفتنت بگو از لحظه هاي من بره
چيزي بگو اما نگو
قصه ي ما به سر رسيد
نگو كه خورشيدك من
چادر شب به سر كشيد
Donnerstag, Oktober 23, 2003
ديگه اينجوري فكر نكن
ديگه اينجوري فكر نكن
ديگه اينجوري فكر نكن
ميخواهم خودمو تنبيه كنم
ايراد داره ؟!
از نو
هنوز سردمه
حالم خوبه
بارون كمه
اينجا مامان نيست
اينجا خواهرم نيست حتي
تو مخم يه عالمه علامت سوال و علامت تعجب و
از اون علامتهاي عجيب خودمون كه هم علامت سواله
هم تعجب وول ميزنه
راستي دوستت دارم
دوستم داري؟
امروز از آرش سه ساله پرسيدم : چند تا دوستم داري
گفت : 8 تا
من هميشه ميگفتم 7 تا .
تو چند تا؟
يه بويي اينجا مياد؟
بوي عطر خودمه
اما چرا ياد خودم نميافتم
چرا يادت مي افتم
اما اين عطر منه
همون كه تلخه ...
خيلي بي ربطه؟
زياد مهم نيست ....
راستي تا يادم نرفته
اين شبها بازم نفسم در نمياد...
چرا هيچ وقت مامان نگران نشده كه من عاشق بشم ؟
چرا بر عكس خيلي چيزا كه بهم گوشزد ميكنه بهم نميگه كه دل نبند ؟ عشقهاي امروز ...
چرا هميشه به خواهرم ميگه ؟ چرا هميشه نگرانه كه مبادا برادرم عاشق بشه و ...
اين حرفها رو بايد به من بزنه من از اونها خيلي كوچيك ترم
مطمئنم كه هنوز من و بچه نميبينه و مطمئنم كه ميدونه كه الان وقتشه كهه درگيراحساسات بشم اما نميگه !!
نكنه مامان هم فكر ميكنه من احساس ندارم ،من دل نميبندم
من عاشق نميشم
چون تو رفتارم چيزي نشون نميدم
چرا هيچ وقت از من نپرسيد ؟
چرا هيچ وقت تو اين جور مسائل نصيحتم نكرد ؟
اون شب ، خونه شما يادته وقتي بعد از مدتها ابي گوش داديم بارونيه باروني شدم يادته دستها تو مثل اون روزا محكم گرفتم و بدون اينكه دليل بيارم فقط گريه كردم
من و نسپار به فصل رفته عشق
نذار كم شم من از آينده تو
به من فرصت بده گم شم دوباره
توي آغوش بخشاينده ي تو
به من فرصت بده بر گردم از من
به تو برگردم و يار تو باشم
به من فرصت بده باز از سر نو
دچار تو گرفتار تو باشم
هر كسي ندونه تو مفهومش و ميفهمي حتي اگه بهترين شرايط روحي و داشته باشم و ابي گوش بدهم و باروني بشه تو ميفهمي ...
امشب خيلي دلم گرفته دلم از قرصهاي اون سال ميخواهد كه بايد ميخوردم و بعدش ديگه هيچي نميفهميدم منگ بودم
دلم آرامش ميخواهد ، سكوت ، چند وقت بي دغدغه بودن ، امنيت و شايد هم يه جاي محكم كه بتوانم تكيه كنم .
ديگه خسته شدم از بس به خودم تكيه كردم و گفتم هيچ كسي مثل خودم مطمئن نيست ديگه خسته شدم از بس تنهايي تصميم گرفتم و انجام دادم
از اون سه جمله اي كه اون سال گفتي به دو تاش رسيدم
يادته گفتي :
1- منو فراموش كن
2-به هيچ كسي تكيه نكن
فراموشت كردم راحت نبود اما بلاخره توانستم و حالا ميگم كسي كه يه روزي همه زندگيم بود حالا ديگه هيچ جايي نداره .همه خاطره ها شده يه عكس نامفهوم و هاله از تو.
ديگه هم به هيچ كسي تكيه نكردم ديگه هيچ كسي و باور نكردم
آدمها بودن اما هيچ وقت هيچ چيزي ازشون نخواستم هيچ چيزي نگفتم فقط سكوت ....
اولش خوب بود حس بي نيازي ، بي نيازي به آدمها
لعنتي همش تقصير تو بود
چرا ادمها هستند اما من اون چيزي كه بايد باشم نيستم
نگذار كه از سكوت تو
پرپر بشن ترانه ها
دوباره من بمونم و
خاكستر پروانه ها
چيزي بگو اما نگو
از مرگ ياد و خاطره
كابوس رفتنت بگو
از لحظه هاي من بره
....
اما ديگه كابوسه رفتنت
يه قصه ي تكراري شد
كه اتفاق افتاد
كابوسي كه ديگه
مثل روزمرگي
عاديه
نازك نارنجي هموني كه امشب اصلا حالش خوب نيست و
كلي ابي گوش داده ....
Mittwoch, Oktober 22, 2003
Dienstag, Oktober 21, 2003
به دلايلي کاملا شخصي نظر خواهيمو برداشتم فعلا هم نميدونم آپديت کردن اينجا به چه وضعيه شايد روزي يکبار ساعتي يکبار دقيقه اي يکبار ثانيه اي يکبار و شايد کمتر از اينها ...
و به دلايلي کاملا دوخترونه قاط زدم :D
مردي كه همه زندگيش لذت جنسيه
تو خيابان : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو شركت : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو پارتي : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو مراسم عزاي باباش : برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو جلسه رسمي: برايش حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو نيمه شعبان : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو شب عاشورا : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
تو ... : حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره
.
.
.
تنها و تنها حكم دختري و داري كه ميتوانه بهت تجاوز كنه و ازت لذت ببره