Montag, Dezember 01, 2003

ديگه خسته شدم از بس هر كسي اومد به خودم گفتم : تكيه نكن.دل نبند برايش باش اما نذار برايت باشه .قسمت خوب زندگيش باشه اما بذار قسمت خوب زندگيت همون يكباري باشه كه .... . اگه بهت تكيه كرد محكم برايش وايستا و من انقدر محكم وايستادم كه حس ميكنم ديوارم . برايش گوش باش و گوش كن يادت باشه تو چشاش نگاه نكني ( ميدونم اينجا كم ميارم ) حالا فقط ميخواهم سرم و بذارم رو پاي يه كسي و ساعتها گريه كنم و اين بغض چند ساله لعنتي بتركه توقعي ندارم فقط و فقط قول بده دستاش رو روي سرم وقتي با موهام بازي ميكنه حس كنم. همين چه تنهايي غمگيني ... اين روزا تنها قسمت خوش آيندش آرشيو خوانيه ، برعكس بقيه ي آرشيوها كه يه روزه خواندم اين روزا عجله اي براي تموم كردن ندارم اين روزا شروعي ندارم ... شايد تموم شم .

Keine Kommentare: