Sonntag, Februar 22, 2015

يه وقتايي هيچي جواب نميده! خوبي اين شهر اين بود كه هيچ گوشه اش هيچ خاطره اي نبود. ميشد راحت هر جاييش قدم زد ... 
گاهي نميدونم چرا هيچي جواب نميده

Dienstag, Februar 17, 2015

بي پروايي ميخاستم 

Montag, Februar 16, 2015

وقتي هيچ كسي ديكه نميتونه كمكي كنه
ترمز بريدم، اما همه ي خوبي اين داستان اينه كه ميدونم كجا هستم ، ميدونم ميخام چي كار كنم، ديكه ادم چند سال پيش نيستم راه نداشته باشم يا بخام راه عوض كنم ، خطم و ميدونم توي همون خط كشي هاي خودم . حالا اين تويي كه يادلت ميخاد بياي اين ور خط يا همون طرف ميمون ، حالا اين تويي كه شايد بخواي بپري و يه قدم جلوتر باشي . من رو همون خطم . نه كه نباشي آب از آب تكون نخوره، درد ميكشم ، ميبرم ، فروتر تو لاك خودم ميرم. اما راهم عوض نميشه.  

Sonntag, Februar 15, 2015

يك وقتهايي انحصاري ميشوند ، دوست داشتن را ميگويم ! سن و سال و جا و مكان ندارد ، مي آيد و جاري ميشود! كه اصلا دوست داري از همه دنيا بكشي بيرون ، كه دايره ي همه دوستي  هات به مركز نزديك و نزديك تر ميشه ، كه اصلا از همه چيز دست ميكشي ، دوست داري آب شوي ذوب شوي !! نه اصلا حل شوي و دوباره شوي !  
دلم می خواد با تو هيچ وقت صبح نشه
دلم می خواد همه چی تو همون آرامش ته دنياهه وايسته
تو همون وقتايی که هيچ صدايی نيست جز صدای بودن تو
همون وقتايی که سرمو قايم کرده م زير بغلت و همه چی تاريکه و همه جا امنه
همون وقتايی که هيچ تکونی نمی خوری و من جا ميفتم تو گودی گردنت و بوت همه جا رو پر می کنه
اين جوری همه چی واسه هميشه بسه
بس ِ بس

Donnerstag, Februar 12, 2015

بازم پریشون تو ام

Mittwoch, Februar 11, 2015

يكي بهش بگه هيچ جا نره ديگه

Dienstag, Februar 10, 2015

مگه ميشه كه كسي بتونه انقدر انيوژوال حال آدم و خوب كنه، كه صداش همه آشفتگي هاي روزاي قبل و بگيره و روزت و بسازه، مگه ميشه كه كسي همه ي حال آدم و يك جا خوب كنه انقدر دور
نگذار برای سهم کوچکی از صدای تو
اين قدر دلم بلرزد

Montag, Februar 09, 2015

يه چيزي داره منو ازاين دوري ميترسونه، شايد نديدنت و نشنيدنت ترسوم كرده ، شايد ذهن من مريض از گذشته هست و ترسو شده، ولي ترسيده ، اما يه چيزايي حالمو خوب ميكنه.   سادگي حرفات كه ميگه نترس ، كه ميگه مطمئن باش، كه ميگه قرار نيست اين آرامش آشوب بشه. به من ميگه خودتو به دست تسليمي نده، ميگه مديريت كن ، ميگه حالا كه اين همه داري انرژي ميگيري قوي باش ..

Freitag, Februar 06, 2015

وقتي دورت هيچ كسي دوستت نيست وقتي دورت هيچ كسي نمي خواد ببينه تو داري پيشرفت ميكني ، وقتي وقتي وقتي دلت از همه ميگيره .

Donnerstag, Februar 05, 2015

نه كه بخام فيلم بازي كنم يا با خودم بازي كنم ، اتفاق تو نبايد ميافتاد وقتي من فقط بايد همه ي انرژيم روي كار باشه همه تمركزم واسه اينده باشه. ياشايد هم الان وقت اتفاق تو بود كه من نبرم از خستگي كه شايد همه چيز راحت تر باشه كه شايد همه چيز فرق داشته باشه . حالا  هم كه نيستي نه اينكه حس كنم دوري ، نه همين نزديكي ، نزديكه نزديك ولي يه چيزي نيست . يه چيزي كمه . و من دلتنگ تر و دلتنگ ترم . حالا تقويم شده يه مدل ديگه . تاريخ شير و چك ميكنم ، دو روز بعد از اومدن تو ، مشتري وقت ميگيره يه روز قبل از اومدن تو ....
نميدونم تنهايي اينجا و نبودن يه ادم خوب نزديكم من و اينطوري كرده يا خاصيته توئه .. 

Dienstag, Februar 03, 2015

ميدوني چرا نوشته هاي من غلط هاي ديكته اي و دستوري داره، واسه اينكه هيچ وقت وقتي مينويسم نمي خوانمشون
گفتم كه نميخام منطقي باشم ، گفتم كه  ميخام دلتنگهامو دلتنگي كنم . بغضم ، به همين سادگي ، يه بغض گنده، تو كه هنوز نرفتي، تو كه هنوز هستي . هنوز شهر تو رو داره 

Sonntag, Februar 01, 2015

ميخام كه تمام سفرت رو بي تابي كنم، نميخام بي خيال شم كه قانون طبيعته و دوست داشتي بري و من بايد به هيچي نبايد فكر كنم. ميخام ثانيه به ثانيه اش رو دلتنگي ميكنم ، ميخام تعداد شبا رو تا اومدنت بشمرم ، ميخام بدونم شهر بي تو يعني چي . ميخام توي لاك خودم برم، سرم به كار خودم و توي دل نا متناهي دلتنگي كنم. ميخام بي تابي كنم.