Dienstag, Dezember 30, 2014

من ديگه سالهاست كه نميخام معادله حل كنم ..  نه ديگه من حتي ادم معادله هاي تك مجهولي هم نيستم. ، سادم ساده ي ساده ي دو دو تا چهارتايي ....

تصويرم اين روزا دختر با لباس بلند ياسي هست كه زده به رودخونه و داره ميره، خودشو وا نداده تو دريا داره آروم پا رو ميزنه ميدونه داره كجا ميره ميدونه واسه چي داره پارو ميزنه ، تهش يه غروب ته اقيانوسه ولي تو دلش ترسه طوفانه ترسه ترس ... 
شايد آخر خوش اين قصه ي طولاني بود ...
من ادم سياست و بازي نيستم بالا پايين دارم زياد تو خودم هموار نيستم با خودم زياد چلنج ميكنم اما آدم بالا پايين كردن كسي نيستم ، ساده ام پيچيده نيستم ترسناك نيستم فقط دنياي خودم و دارم 

Sonntag, Dezember 28, 2014

يه وقتايي توي زندگي مياد كه خيلي خاص هست كه خيلي متفاوته كه دوست داري خودتو از همه جا و همه كس جدا كني كه دوست داري هيچ كسي و هيچ جايي و نبيني و خودتو فقط و فقط به يه جا برسوني حتي اگه نوك كوه قاف باشه كه حتي اگه دور و دست نيافتني باشه ، بهش ميگن لحظه هاي ناب زندگي وقتي كه يه چيزي و بخواي با همه ي خواستنت ... 

Samstag, Dezember 27, 2014

يه روزايي بالا و يه روزايي پايين، كيفيت لحظه ها تو همين بالا و پايين بودنه ، قديما با همه بالا پايين شدنا بالا پايين بودم حالا ياد گرفتم كه حواسم بهشون باشه، كه يه لحظه هايي بد هستند اما ميگذرند ، ديشب بايد ميگذشت 

Mittwoch, Dezember 24, 2014

شايد نوشتن باشه كه اين روزا رو به راهم كنه ، يه حاليم كه انگار گم شدم كه دارم ميرم اما يه عالمه ترس و توهم باهامه ، يه راهيه كه ميخام خودم بسازمش بچينمش اصلا انگار كه دارم تهش و ميبينم واضح روشن اما يه چيزي هست گنگ و مبهم انگار كه مار گزيده باشم انگار كه همه ي دنيا ريسمون سياه سفيده . گم شدم چون ميخام اين ترسه نباشه ميخام محكم باشم قوي باشم پام نلرزه 

Donnerstag, Dezember 04, 2014

من هر شعری که این روزا نوشتم از تو غمگینه !