Dienstag, Dezember 31, 2013

يه سال ديگه گذشت، هر سال فكر ميكنيم سال سختي گذشته اما امسال واسه من سالي بود كه خيلي چيزا توش پيدا كردم، خيلي راه دارم، محكم شدم بزرگ شدم و از بزرگ شدنم لذت ميبرم . خوبم ارومم 

Samstag, Dezember 28, 2013

از نابرده رنج تا تاوان 

Donnerstag, Dezember 05, 2013

خب زندگي اينطوريه، زياد بالا پايين داره، خب كلا ثابت شده بهم كه هيچ چيزي استيبل نيست، منم آدم زندگي روتين و معمولي نيستم من بايد تو زندگيم هميشه چيزي واسه جنگيدن و به دست آوردن داشته باشم وگرنه حس پوچي دارم حس مرداب دارم، . 

Freitag, November 29, 2013

دوست ندارم تو زندگيم يه عالمه نقطه هاي تاريك باشه كه وقتي به گذشته رجوع ميكنم نقطه هاي سياه و روشن كنم ببينم كه اشتباه بزرگي بود، دوست دارم وقتي بهشون نگاه ميكنم آخرش نفس راحت بكشم بگم اگه اين اتفاق بد  نمي افتاد الان اينجاي خوب زندگي نبودم.  

Donnerstag, November 28, 2013

همین دیروز بود که تو پیچ آخر رسیدن به خونه بغض کردم برای اینکه نیست برای اینکه هیچ جایی نیستی !‌ 
من یاد گرفتم که باید همیشه تا توصبر کرد. میدونستم باید صبر کرد...
همین حالا خوندم .. ،یه نفس راحت   یه نفس راحت  یه نفس راحت  یه نفس راحت  یه نفس راحت 

Montag, September 30, 2013

جواب نميده ! جواب هيچي و 

Dienstag, Mai 21, 2013

بايد بودن تو باش

هنوز اين همه سال هم كه بگذرد بايد بودن تو باش كه باشد روزهاي باراني كمي سرد و همه ي تو مي آيد

Sonntag, April 28, 2013

اصلا يك روزهايي دوست داري باشي كه عاشقي كني ، كه اصلا همه كوچه ها و خيابان ها مدت هاست هستند تا امروز كه امروز توي همين كوچه خيابونها عاشقي كني ، بوي خيابون نم زده از بارون و سردي و سردي ، بدون اينكه حتي كسي همپاي عاشقي كردنت باشد. اين وقت ها هست كه شهر ميشود شهر تو.
برام هيچ حسي شبيه تو نيست

Mittwoch, April 17, 2013

وقتي هوس نوشتن كردم ، دلم خواست يه كتاب بنويسم از چيزايي كه الان اينجا راضي ام و ناراضيم با فلاش بك از تصورات قبلم ، يه كمي نوشتم اما پشيمون شدم اخه خيلي همه جيز واقعي بود ، شايدم نوشتم اما واسه خودم . حالا ربطش به تولد تو اينه كه يه جاهاييش مال تو بود كه به مناسبت تولدت ميخوام بكذارم اينجا :

دو روز هست كه دارم فكر ميكنم از اينجا به بعد رو چطور پيش ببرم از آدمهاي جديد بنويسم يا از ادمهاي قبلي ، من اصلا آدم. دوستي هاي راحت نيستم يعني اينكه يه كسي براي اولين بار روبرويم بشينه و حسابي حرف بزنيم و بعد هم براي دفعه بعد قرار بگذاريم براي دفعه بعد براي جاي يا كافي . من مرز دارم .يك دايره دور خودم تنيده ام ، خيلي ها بيرونش ايستاده اند اما وقتي كه وارد ميشوند قاعده فرق دارد داستان چيز ديگريست. كمتر اشتباه كردم كه به كسي اجازه ورود دادم و پشيمون شده باشم ، ادمها حد دارند مرحله دارند، توي اين دايره رو كه ميبينم همه ادمهايي هستند كه بيشتر از ده سال با من عمر دارند مثلا ميم ، يك سوي ديگر دنياست ، وقتي يادم مياد كه شايد هيچ وقت و هيچ كجا نبينمش تنم ميلرزد، بهترين مشاور ، اصلا سراغ هر كاري كه بخواهم بروم اولين كسي هست كه توي ذهنم هست ، اصلا هست ديفالت ذهني ، اصلا هر ادمي بايد براي خودش يك ميم داشته باشد ، ميم خودش را كه هر چه ميخواهد برايش بگويد بنويسد. ياد روزهاي اخر زندكي مشترك افتادم، دوباره وبلاك مينوشتم ، پي ام داد خوبي ؟ گفتم نه، گفت ميدونم .ميدونست. خوانده بود ، گفتم و گفتم و گفتم. فقط برام يه فايل صوتي فرستاد، بغض كردم گريه كردم ، هيچي نگفتم فقط گفت خره چرا گريه ميكني،گريه ميكردم ، اصلا از كجا فهميد كريه كردم ، اصلا از كجا ميشود شناخت .گفتم كه هر ادمي بايد ميم خودش را داشته باشد كه حرف نزده تو را بشناسه ، كه حواسش باشه كه كلي حرفهاي مشترك داشته باشيد كه كلي پياده رو هاي پارك وي تا تخت طاووس را متر كرده باشد .كه اصلا يك روز تمام عاشقانه هايت را براش نوشته باشي كه اصلا وقتي كه اين همه دور هست حس كني كنارت نشسته.----------------------

تولدت مبارك ، مرسي كه هستي چشم آبي، پر رنگ، مهربون ، صميمي.



هنوز جرات خوندن نوشته های دیشب رو ندارم .. همه رو گذاشتنم کنار ، خیلی ها رو .. خیلی بیشتر از همون چند تا اسم .. هنوز  میلرزم ..از بعضی جمله ها ..
راستی نگفته بودم که گاهی کنارم نسشتی .. روی صندلی کنار دستم .. مثل همون خواب .. همون قدر نزدیک  مثل همون صبح که انگار تمام شب با من بودی کنارمی

Freitag, April 05, 2013

هميشه كه از همه جا ميبرم دلم براي مسعود تنك ميشه،

Sonntag, März 24, 2013

اصلا ها من ادم دقيقه هاي اخرم وقتي فرصت كاري هست نميدونم از كجا و چطوري بايد شروع كنم اما هميش لحظه هاي اخر ساعتهاي اخر روزهاي اخر

Samstag, März 23, 2013

نه اينكه فقط دلم نوشتن بخواد ، دلم خواندن ميخواد، نوشته هاي مصطفي مستور مي خوادبا واژه هاي جديد اينكه مثلا يه كتاب فروشي پيدا ميكردم اينجا مثل نشر ثالث برم پر خواننده ترين كتاب ها يا تازه ترين كتاب ها رو پيدا كنم ، اصلا سالهاست كه از خواندن كتاب هاي كاغذي دور شدم ، كتاب خونه ام شده يك فلدر به اسم ارشيو . اصلا سالهاست كه با بارون سراف شاملو نرفتم كه بشينم چندين بار پياپي در آستانه بخوانم و ياد زمستون همون سالها بيوفتم ياد جمع چهار نفرمون . اصلا سالهاست كه كسي كتاب به من كادو نداده كه اولش چند جمله اي به دست خط ساده اي باشه ، اصلا خودم هم مدتهاست كه ننوشتم نه صفحه اي اول كتابي نه حتي ليست خريد روزانه اي، ، گاهي آرامش تكرار هميناس .

ميل به نوشتن

همه چيز دست به دست هم داده براي نوشتن راه طولاني و توي قطار نشستن، كيبورد فارسي و بيشتر از همه ميل به نوشتن.

Freitag, März 22, 2013

دوباره وبلاك نويسي

من اصلا ادم استتوسهاي فيس بوكي نيستم من همون دوران پارينه سنگي وبلاك نويسي و ترجيح ميدم كه بنويسم كه ندونم كي ميخونه بي هيچ كامنتي ، بي عيچ لايكي . اصلا وقتي مينوشتم خوب بود يعني خوب ميشدم .