Donnerstag, Juli 24, 2008

lass' mich tanzen bis zum letztem Akkord!!!

Freitag, Juli 11, 2008

حالا من گفتم دوستش دارم .. اما قصدم این نبود که اینقدر بمونه !! -- با راد یه پازل هزار تکه گرفته بودیم . دقیقا همین جمعه پیش .. بعد حالا که همه رفتند شمال و ما هم چهارشنبه ای فاینال داشتیم کل هفته مشغول بودیم ، البته خب من به مقداری بسیار کمتر و کم .. (بلاخره خانه داری و آشپزی و ...) و همین امروز تموم شد و باز هم البته آخراش و من درست کردم (کار را آن کرد که تمام کرد !!!) بعد خواهره از اون سر دنیا زنگ زده که سایت آشپزی من و درست کنید و ما هم کلی پز پازل مون رو میدیم بعدش هم رادی میگه : اصلا خیلی خوبه ، میری پازل نقاشی که نقاش معروف و میخری بعد میشینی درستش میکنی و احساس میکنی که خودت نقاشی کردی ... همچین هم آقای همسر اشتباه نمیگه دیگه ... -- این هفته هم کلی هفته ی خبر آفرینی بود .. اینکه بلاخره بعد از 4 ماه ما موفق شدیم وام ازدواج ناقابل و دریافت کنیم .. اینکه مامان رادی ویزا گرفته و حدودا 6 تا 7 هفته دیگه حلقه های اصلی ما میرسه به دستمون .. اینکه من یه مدتی میرم صدا و سیما برای یکی از سایتاشون .. اینکه میرم باشگاه و میورزم .. اینکه یه کلاس عکاسی قراره برم و قسمت دردناک قضیه کفش آهنین پوشیدم و دنبال مدارک رفتن هست ..