Donnerstag, November 13, 2003
ياد اون جمله افتادم كه باعث شد كلي قاطي كنم .
(( ديگه رو من حساب نكن ))
وقتي شنيدم به خودم شك كردم ، من هيچ وقت رو هيچ كسي حساب نكردم . كلي تمرين كردم كه به كسي تكيه نكنم كلي ياد گرفتم رو پاي خودم بايستم . كلي ياد گرفتم كه فقط خودم باشم .
اما اين جمله انگار كه من نتوانسته بودم ، انگار يه كاري كرده بودم كه معنايش تكيه كردن بود .
و دوباره اين ماجرا تكرار شد
تازگي ها دارم ياد ميگيرم براي رسيدم به يه سري از خواسته هايم خواسته هاي ديگه ام رو زير پا نذارم در كنار همون خواسته هاي قديمي ام به خواسته هاي جديدم برسم حتي اگه قرار باشه خيلي سخت بشه .
شايد تنبيه باشه اما ارادمو قوي ميكنه
ين روزا اعتماد به نفسمم مرده . تصميم گرفتم اول ببينم من هستم مني وجود دارم وقتي اثبات شد با همينا خودم و از نو تعريف كنم .
مي شكافم دوباره از نو ميبافم.
دير شده؟
حتي اگه دير هم شده باشه مهم نيست .
نه
دير نشده !!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen