Sonntag, April 28, 2013

اصلا يك روزهايي دوست داري باشي كه عاشقي كني ، كه اصلا همه كوچه ها و خيابان ها مدت هاست هستند تا امروز كه امروز توي همين كوچه خيابونها عاشقي كني ، بوي خيابون نم زده از بارون و سردي و سردي ، بدون اينكه حتي كسي همپاي عاشقي كردنت باشد. اين وقت ها هست كه شهر ميشود شهر تو.
برام هيچ حسي شبيه تو نيست

Mittwoch, April 17, 2013

وقتي هوس نوشتن كردم ، دلم خواست يه كتاب بنويسم از چيزايي كه الان اينجا راضي ام و ناراضيم با فلاش بك از تصورات قبلم ، يه كمي نوشتم اما پشيمون شدم اخه خيلي همه جيز واقعي بود ، شايدم نوشتم اما واسه خودم . حالا ربطش به تولد تو اينه كه يه جاهاييش مال تو بود كه به مناسبت تولدت ميخوام بكذارم اينجا :

دو روز هست كه دارم فكر ميكنم از اينجا به بعد رو چطور پيش ببرم از آدمهاي جديد بنويسم يا از ادمهاي قبلي ، من اصلا آدم. دوستي هاي راحت نيستم يعني اينكه يه كسي براي اولين بار روبرويم بشينه و حسابي حرف بزنيم و بعد هم براي دفعه بعد قرار بگذاريم براي دفعه بعد براي جاي يا كافي . من مرز دارم .يك دايره دور خودم تنيده ام ، خيلي ها بيرونش ايستاده اند اما وقتي كه وارد ميشوند قاعده فرق دارد داستان چيز ديگريست. كمتر اشتباه كردم كه به كسي اجازه ورود دادم و پشيمون شده باشم ، ادمها حد دارند مرحله دارند، توي اين دايره رو كه ميبينم همه ادمهايي هستند كه بيشتر از ده سال با من عمر دارند مثلا ميم ، يك سوي ديگر دنياست ، وقتي يادم مياد كه شايد هيچ وقت و هيچ كجا نبينمش تنم ميلرزد، بهترين مشاور ، اصلا سراغ هر كاري كه بخواهم بروم اولين كسي هست كه توي ذهنم هست ، اصلا هست ديفالت ذهني ، اصلا هر ادمي بايد براي خودش يك ميم داشته باشد ، ميم خودش را كه هر چه ميخواهد برايش بگويد بنويسد. ياد روزهاي اخر زندكي مشترك افتادم، دوباره وبلاك مينوشتم ، پي ام داد خوبي ؟ گفتم نه، گفت ميدونم .ميدونست. خوانده بود ، گفتم و گفتم و گفتم. فقط برام يه فايل صوتي فرستاد، بغض كردم گريه كردم ، هيچي نگفتم فقط گفت خره چرا گريه ميكني،گريه ميكردم ، اصلا از كجا فهميد كريه كردم ، اصلا از كجا ميشود شناخت .گفتم كه هر ادمي بايد ميم خودش را داشته باشد كه حرف نزده تو را بشناسه ، كه حواسش باشه كه كلي حرفهاي مشترك داشته باشيد كه كلي پياده رو هاي پارك وي تا تخت طاووس را متر كرده باشد .كه اصلا يك روز تمام عاشقانه هايت را براش نوشته باشي كه اصلا وقتي كه اين همه دور هست حس كني كنارت نشسته.----------------------

تولدت مبارك ، مرسي كه هستي چشم آبي، پر رنگ، مهربون ، صميمي.



هنوز جرات خوندن نوشته های دیشب رو ندارم .. همه رو گذاشتنم کنار ، خیلی ها رو .. خیلی بیشتر از همون چند تا اسم .. هنوز  میلرزم ..از بعضی جمله ها ..
راستی نگفته بودم که گاهی کنارم نسشتی .. روی صندلی کنار دستم .. مثل همون خواب .. همون قدر نزدیک  مثل همون صبح که انگار تمام شب با من بودی کنارمی

Freitag, April 05, 2013

هميشه كه از همه جا ميبرم دلم براي مسعود تنك ميشه،