Mittwoch, Dezember 31, 2003

صدای به هم خوردن بال معصوم فرشته ميآيد . انگار آمدن تو نزديک است . در متن سرگردانيم يک تکه فانوس پيداست . درخت سيبی آمدن تو را مناجات نشسته است . کسی نامرعی احتمال آمدن تو را به ستاره هايی که پشت حضور شب به خواب رفته اند تبريک ميگويد ديگر رسيدی لمس بودنت مبارک ... [::]
به خدا من کاری نکرده ام فقط لای نامه هائی به ری را گلبرگ تازه ئی کنار مي بوسمت جا نهاده ام و بسيار گريسته ام ... سيد علی صالحی
ببخش منتظرت گذاشتم ناخواسته ببخش منتظرم مگذار حال همه‌ي حس‌هاي من خوب است ببخش [Mt]

Montag, Dezember 29, 2003

من امروز را مي نويسم همين امروز نخستين روز بگذار دچار اتفاق شويم قلبم وقوع اتفاق را پيش بيني كرده است [Mt]
دلم دریا نیست میگن دریا هر چقدر هم طوفانی باشه ماهی هاشو بیرون نمیریزه دلم کوچیکه انقدر که نمی تونه خیلی چیزا رو با هم دوست داشته باشه فکر کرده بود لیلی کسی شده خبر نداشت مجنونشه ...

Samstag, Dezember 27, 2003

قول كه مي دهيم؛ "قول داده" مي شويم راست را بگوييم برنجانيم گاهي لازم است تو مي گويي راست مي گويي . [Mt]
معشوقه او بگشوده در روی گدای خانه اش ... چه کار ها که نکرده و چه کار ها که کرده چه چيزها که نشکسته و چه چيزها که مانع شکستنشان نشده خوشا به او ...

Freitag, Dezember 26, 2003

نه دوست دارم بخندم نه دوست دارم گريه کنم نه دوست دارم فکر کنيد خوبم نه دوست دارم فکر کنيد بدم نميدونم همه چيز خوب بد پيش ميره یا بد خوب پيش ميره ....

Donnerstag, Dezember 25, 2003

Mittwoch, Dezember 24, 2003

آب *زیاد شنیدم که میگن زندگی یعنی فهمیدن. ولی به نظر من زندگی یعنی کنار اومدن با فهمیده ها. *آدمی که زیاد سختی کشیده باشه، تو قضاوت ضعیفتر و ضعیفتر میشه. همه ی عالم و آدم رو برای هر اتفاقی مقصر میدونه و به هر چیزی حمله میکنه. گناهی هم نداره.
افشاگری آبروبری : مانا تلفن ميزنه و کلی با هم حرف ميزنم و يهويي ميگه :فلانی يه جورايی ماهه ها . ميگم : يه جورايی نه . خیــــــــــــــلی ماهـــــــــــه میخنده و ميگه : فقط ميخواستم از زير زبونت بکشم ببينم نظرت چيه . هيچی ديگه منم رو دست خوردم .... آبروم هم رفت ... نقدی بر اين مطلب

Dienstag, Dezember 23, 2003

به بن بست که خوردی مرا پرت کن زير دری که قبض چند هفته بی خوابی اش اخطار خورده است .

Montag, Dezember 22, 2003

دروغ كه ميگفتم مادر دستهاي كوچكم را داغ ميكرد حالا كه بزرگ شده ام تو داغم نكن من كه دروغ نگفته ام ! به خدا ... هميشه .... دوستت دارم ....

Sonntag, Dezember 21, 2003

vahid یه وقت فکر می کنی یه نفری صده، بعد می بینی نوده می گی خوب باشه عیب نداره قبوله . اما یه وقت فکر می کنی یه نفر صده بعد می بینی نه بیشتر نیست حالا اگه این نه بشه نوزده هم نمی خواهی اگه بشه نود و نه هم نمی خواهی . کیه که ندونه نود و نه از نود بیشتره اما تو نمی خواهی

Samstag, Dezember 20, 2003

آنقدر از تو دور شده بودم که دلم برای خودم تنگ شده بود و تنها همان کلامت آب پاکيست بر تمامی افکار پليدانه ام ... آلبوم جديد عصار انقدر تاثير گذار بود که حتی با ترانه ی وطنش حس خوبی نسبت به جايی که تويش زندگی ميکنم پيدا کردم بقيه ديگه بماند که ...

Freitag, Dezember 19, 2003

تجسم خاطرات هم افسانه گشته .... تو هنوز از نيامده نمی آيی و من از اين همه آمده تنها ترم دير كرده اي آفتاب همه جا تاريکيست ..... این هم وبلاگ یکدونه داداشم
حميد رضا جان تولدت مبارک ....

Donnerstag, Dezember 18, 2003

و بهترين اتفاق دنيا هنوز هم نيمه تاريک ِ اتاق است و دستان گرم و مهربانت که قوی و آرام می لغزند روی موهايم و نرمه موهای بناگوش را با حوصله و دقت می برند تا انحنای پشت گوش ها آن جا که در پيچش گردن و شانه گم می شوند .. آيدا

Mittwoch, Dezember 17, 2003

بوي عطر من با بوي عطر تو شيريني اين ثانيه ها ... ديگر نمي هراسم از اين همه هراس ديگر دستانت را محکم ميگيرم بي خيال فردا و هر آنکه هست و نيست .. بي خيال ستاره هاي خاموش ... کوچه اي خلوت .. دستان تو .... مال من ... تنها نمانم ...
خدا از سر تقصيرات من بگذره خدا منو ببخشه که خواهر و برادرم و معتاد کردم که وبلاگ بنويسن ... ديشب خواهرم اومده تو اتاق ميگه: برو بيرون ميخواهم بنويسم ... ميگم : خب حالا من باشم چي ميشه ؟ ميگه : دوست ندارم بخونيش .... ميگم : خب وقتي پست کردي که ميخوانم . ميگه : اون موقع فرق ميکنه بعد مامان اومده ميگه خيلي خوب شد حالا ديگه خيالم از بابت سه تاتون راحته ....
حرف مرا بفهم و بشنو اين من نه آن من ديگرم آن کسی که پنجره ی چشمان من او را کهنه ترين قاب است . در خاموشی حضورم مرا بفهم ...

Dienstag, Dezember 16, 2003

تو راست ميگفتی هيچ ستاره ای شبم را نپيموده بود و من با دو چشم تو را مرور ميکنم بی آنکه آسمانی داشته باشم و ستاره ای ....
تو رو بايد با کدوم اسب از کدوم قبيله دزديد؟ اصلا بايد تو رو دزديد؟ اصلا توئی وجود داره ؟ حالا اگه توئی هم وجود داشته باشه وجودش ضروريه ؟
هوای هوایت و داشته باش زمستون داره میاد نگذار اون کاری که با زمین میکنه به دل تو هم .... نگران نباش همه چیز از یادم میره الا یادت که همیشه یادمه
بيا وقتمان را براي دوست داشتن بيشتر كنيم قلبمان را بزرگ كنيم يادت باشد دل من زود ميگيرد

Montag, Dezember 15, 2003

نمیدونم چرا بیشتر غروبها دلم برایت تنگ میشه !!! نه فکر کنی که خورشیدی ها نه عزیزم خورشید شبها میره و گلهای آفتابگردون تنها میموند ... تو مهتاب هم نیستی که روزها بری و ... اصلا تو نمیری که قرار باشه بیایی...

Sonntag, Dezember 14, 2003

دزد گهواره ات را از خانه برد و زانوهای خسته ی من برایت چقدر سفت و سخت است ... اما من می دانم تو دختری را که سالها بی گهواره خفته است می بخشی ...
ميگم : مامان سرم درد ميكنه . ميگه : استامينوفن بخور ميگم : اوهوم، چند روزه نخوندمش ... شبهاي روشن : حميد رضا در مورد شبهاي روشن جالب نوشته . اما من دوست نداشتم آخر فيلم اينطوري تموم بشه ، احتياجي هم نبود كه خودمو جاي رويا بگذارم و بگم كه دلم ميخواهد چطور بشه اما اگه بعد از چهار شب هم نميومد و اگه به استاد دانشگاه نه ميگفت تا آخر عمر اون عشق برايش عشق بود ... اون كه ميخواست بياد چرا همون اول نيومد ؟
ببخشيد استاد كفش من تو بنر شما؟ وقتي اين همه آدم خوب كنارم هست كه حتي بعضي هاشو نديدم و شايد هيچ وقت نبينم وقتي ميبينم يه كسايي هستند كه خيلي خوبند وقتي مانا هست وقتي شماها هستيد و در اين شما ها تو هستي ديگه بايد نگراي چيزي باشم ؟ از همتون ممنونم

Samstag, Dezember 13, 2003

خاطره های خيلی خوبم و دوست ندارم با کسی قسمت کنم فقط ميتوانم بگم سفر خيلی خوبی برود اصولا سفرهايی که من و مامان با هم ميريم عالیـــه ... اين هم از همونا بود مانا جونم و منو ببخش و تو نيز و تو .

Dienstag, Dezember 09, 2003

ببخشيد كه اين مدت همش قاط بودم ببخشيد كه اين مدت بد شدم ببخشيد كه اين مدت از همه چيز فرار كردم همش به خاطر تشخيص اشتباه يه دكتر بود كه سه ماه از همه پنهان كردم ، همش به خاطر اين بود نميخواستم كسي و ناراحت كنم ، دوست داشتم بهم خوش بگذره اما نميخواستم خاطره بذارم خيلي اين سه ماه سخت بود . اون فراموشي ها بي وقفه اون موقعيت گم كردنام به خاطر اين نبود كه عاشقم به خاطره چيزه ديگه اي بود خـــــــــــــــــيلي تنهايي و لمس كردم ... خيلي سخت بود كه هر روز صبح بلند بشي و ندوني كه بعدشم هستي يا نه تموم شد بلاخره تموم شد ... مانا جونم ببخش كه بهت نگفتم ... اين مسافرت فقط براي از بين بردن خستگي هاست ... دلم برايت تنگه دلم بيشتر برايت تنگ ميشه .... همه چيز تموم شد از نو شروع ميكنم فقط يه چيزي يه روزي برايت نوشتم و جرات نكردم اينجا بذارم شايد ديگر نبينمت شايد ديگر فرصتي حتي براي باري ديگر نباشد شايد همين فردا صبح پيش از طلوع خورشيد نفسي غروب كند امروز آرامه آرام بودم آرامش از اصالتت و و چشمانت و وشايد ديگر تكرار نشود ، اينگونه نزديك در چشمان خسته ات . شايد ديگر هيچ نگاهيم در چشمانت تكرار نگردد. امروز بي وقفه نگاهت ميكنم اما ندان كه دوستت مي دارم امروز بي وقفه صدايت را ميخواهم اما ندان كه برايت مي نويسم امروز ... امروز ... شايد آخرين بار .... بگذار نداني اينگونه بهتر است يگانه موعود بر دلتنگي غروب جمعه ها

Montag, Dezember 08, 2003

لابد چيزي در خاك باغچه هست كه من اين طور براي روييدن تلاش ميكنم. بي خيال نوشتنٍْ دليل شدم ... خرس مهربون هم يادم نميره حتي اگه اون دوره دور باشم بازم دستام قراره تو دستاي همون فرشته ي مهربون باشه باور كن سخت نيست باوركن تا يكشنبه ...
خاطره ها را قيچي ميكنم هيچ مي ماند و تو كه هرگز از ذهن من چيده نمي شوي زشت يا زيبا خوب يا بد تو هستي و تيغه هاي قيچي كه تو را صدا ميزنند خاطره ها چيده ميشوند تو هيچ وقت ... بلاخره فردا ميرم توضيح مفصلش و ميذارم به عنوان آخرين پست قبل از سفر كه بعدش در دسترس نباشم ...
قرار شد که بين تقسيمت و نداشتنت تصميم بگيرم نداشتنت و انتخاب کردم ... اون فرشته که معجزه شو نازل کرد چرا دستمو محکم نگرفت ؟!!
مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم مسافرت نمميرم لعنت به اين برنامه ها كه به هم ميخوره ميخواهم غرق شم واكسنم رو هم زدم...
طبق روال اين بلاگر لعنتي وقتي خراب شد که نبايد ميشد ... اندر احوالاتم بايد بگم چون هيچي شدم هيچي نمي توانم بگم جز اينکه ... عزيز ترين اگه باورم نشد منو ببخش

Sonntag, Dezember 07, 2003

تو اینجایی بگو گمشه ستاره بگو شب تا دلش میخواهد بباره ... paniizi: alo paniizi: seda miyad? paniizi:hasti ? paniizi: dc shodi? paniizi: taklife setareha chi shod ?beran ya na?hasti? paniizi:buzz! paniizi;:( , :((
رسما به يك عدد فرشته مهربان همراه با چوب جادوييش نيازمندم. از واجدين شرايط استدعا ميشود تا پايان وقت اداري امروز معجزات خود را بر ما نازل فرمايند ...

Samstag, Dezember 06, 2003

چقدر اين بانوهاي بي چراغ در شعر هاي شاعران سرگردانند و من چقدر در بي شعري مردي كه شاعر نبود مردم ....
هميشه آمادگي خداحافظي از همرو داشته باش(حتي از ...) همين شده عامل فرارم از همه . اين جمله ي لعنتي كه : آخرش كه چي ؟ هم شده عامل بي حوصلگي و بي هدفي ... يكي به من بگه ... آخرش كه چي ؟

Freitag, Dezember 05, 2003

به اندازه تمام دنيا موتور سواري چسبيد . (اين موتوره خدا بود .) به اندازه تمام دنيا رقصيديم و خل بازي در آورديم. يه دنيا اگه يه روز بري سفر ... تو رو اون لحظه كه ديدم به بهانه هايم ... يه عالمه حرف از تو گفتن به شهاب ... يه عالمه حرفهاي شهاب از شهرزاد ... .... فوتو بلاگم هم ديگه رسما راه افتاد ...
... سه نقطه هاي من شده اي همان سه نقطه هاي هميشگي پايان هر نوشته كه حالا با تو آغاز مي شود با تو بي راي واسطه بي راي مفعول بي ...

Donnerstag, Dezember 04, 2003

بلاخره شبي تو را خواهم داشت تا به خورشيد دل نبندم شبي كه رو لبانت خواهم نوشت ياس تا بوي دهانت دوستت دارم باشد
تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها گرفتي ام . تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها گرفتي ام . تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از جنگل آدمها ... تو كه فرشته درياهاي شيرين بودي از ... تو كه فرشته ...

Mittwoch, Dezember 03, 2003

حتي براي نگاه كردن قانون وضع ميكنند طفلكي چشمها كه براي يك دوست داشتن ساده هزار بار اين پا و آن پا ميكنند و بعد چه راحت متهم ميشوند طفلكي اين چشمها ...!!!
خوشا سعادت بي حد من كه وقت سحر عطر تنت در بسترم جاريست .... بعضي وقتها انقدر بوي عطرت بهم نزديكه كه حس ميكنم پشت سرم نشسته اي دلم می خواهد برگردم وچشمای خسته ات رو ببینم اما افسوس كه وقتي بر ميگردم هيچ كسي نيست و اگر كسي باشد آن تو نيستي جان تو خوب من ...
دلم لك زده بود واسه تنيس بازي كردن خيلي چسبيـــــــــــــــــــــــــــد . نگران بودم كه راكتم داره خاك ميخوره .
و من دانستم كه در پي باد دويدن قرار اين دل بي قرار است

Dienstag, Dezember 02, 2003

نيامد ،نمي آيد ، نخواهد آمد انگار اين قلم عادت كرده ، تمام فعلهاي جهان را منفي بنويسد دو هزار و اندي گذشت و اين قلم هنوز باور نكرد كه او آمده كه نون منفي از ابتداي همه فعلها حذف شده باور ندارد كه ميتواند مي شود مي آيد
سيبي قرمز در دستانم ... كرم خواهد گذاشت و من جرات بخشيدن سيب را به دستان مهربانت ندارم حتي كرمها هم بو ميبرند دوستت ميدارم
كاش به جاي آگهي تلفن همراه ميشد آگهي براي يه همراه داد . هي فلاني : پس كي به دادم ميرسي ؟!!!
انقدر خوبي و پاكي كه به هنگام وداع حيفم آمد كه تو را دست خدا بسپارم

Montag, Dezember 01, 2003

ديگه خسته شدم از بس هر كسي اومد به خودم گفتم : تكيه نكن.دل نبند برايش باش اما نذار برايت باشه .قسمت خوب زندگيش باشه اما بذار قسمت خوب زندگيت همون يكباري باشه كه .... . اگه بهت تكيه كرد محكم برايش وايستا و من انقدر محكم وايستادم كه حس ميكنم ديوارم . برايش گوش باش و گوش كن يادت باشه تو چشاش نگاه نكني ( ميدونم اينجا كم ميارم ) حالا فقط ميخواهم سرم و بذارم رو پاي يه كسي و ساعتها گريه كنم و اين بغض چند ساله لعنتي بتركه توقعي ندارم فقط و فقط قول بده دستاش رو روي سرم وقتي با موهام بازي ميكنه حس كنم. همين چه تنهايي غمگيني ... اين روزا تنها قسمت خوش آيندش آرشيو خوانيه ، برعكس بقيه ي آرشيوها كه يه روزه خواندم اين روزا عجله اي براي تموم كردن ندارم اين روزا شروعي ندارم ... شايد تموم شم .
تنهايي ام را به چشمان خسته ات سنجاق ميكنم من تو را دوست دارم تو ديگري را و شايد شايد ديگري مرا ...