Donnerstag, November 27, 2008

مبسوط مشعوفم ! بابت جایی که دیشب رفتیم ، بابت چیزی که دیدیم بابت کاری که قراره انجام بدم ...

Montag, November 24, 2008



ا
ز این ها میخوام ، یعنی قبل تر ها اصلا دوست نداشتم سازی بزنم. اما یه مدتیه دوست دارم یه کار جدید شروع کنم .
دوست دارم یه چیزی باشه که حسابی  سکوت را به هم بریزه .. گاهی فکر میکنم یه عالمه روزای سخت در پیش هست  باید واسه همشون چیزهایی دوست داشتنی برای خودم درست کنم.

Montag, November 17, 2008

آدمهایی هستند که روز تولد یا شب تولد ندارند هر روز از آمدن خود خرسندند و فقط به روز تولد خود بسنده نمیکنند .
 امیدوارم تو هم از همان ها باشی ،
 شب تولد تو همه ي شبهاست !

Sonntag, November 16, 2008

سوم و دوم :

يك بغل ياس سفيد
 

Samstag, November 15, 2008

چهارم :
اصلا قرار نیست که همه چیز طبق برنامه پیش بره !! پس اووبقاشوونگ چی میشه .. من که ساده نمیگذرم ...

Freitag, November 14, 2008

a sheepish smile

Mittwoch, November 12, 2008

هيچ وقت نمیتوانم بی مقدمه شروع کنم و یه چیزی که اذیتم میکنه با چیزی که مدتها می خوام بگم رو بگم اما حداقل میتوانم که حرف رو یکشونم به جایی که میخوام اما قدرت گفتن پیدا میکنم دوست دارم چیزی بشنوم ...

- امروز نه تنها کلاسهای صبح پیچوندم و ماندم توی خونه ، کلاس عصر رو هم نرفتم و باز هم موندم توی خونه .. تازه راد رو هم اغفال کردم و به جای اینکه بره کلاس در راه خونه است ..

- جدیدا دوست های خوب پیدا کردم ، یعنی طی چند سال اخیر ، خصوصا از وقتی با راد هستم دیگه نمیتوانم با هر کسی ارتباط برقرار کنم .. همین چند روز پیش ها بود که داشتم دوستامو میشمردم ، دیدم خیلی کم هستند ولی اندازه ی یه عالمه هستند مثل زهرا که بی هیچ چشم داشتی هست ، که هر وقت خواستم بوده و گاهی وقتا برام کارهای سخت انجام داده .. یا صدف که زنگ میزنه و وقتی میبینه خوب نیستم حواسش بهم هست و من فقط میتوانم بهش بگم که خیلی ماهی .. یا سعیده که شاید همیشه نباشه اما ته ذهنش هستی ..

- لاکپشتمون hibernate شده ، از غذا هم افتاده .. همش هم تو لاکشه ..
 

Dienstag, November 11, 2008

دوست دارم یه پا کن گنده بر دارم و از همه جا پاکش کنم ..

Montag, November 03, 2008

شير گرم میکنم و میریزم توی ماگ سفید بی هیچ نشانه .. اصلا هوای بارونی و ساعت بعد از ظهر ، فصل شیر گرم و جورابهای قرمزه .