Donnerstag, November 23, 2006

اگه چیزی نمیگه واقعا دلیل بر این نمیشه که چیزی وجود نداره ! - اه بی خیال!!! واقعا این چند روزه آدم مزخرفی شدم! - من شنیدم اما تعجب نکردم ، فقط گفتم حقت بود .. امیدوارم شدتش هم به اندازه ی همون روزا باشه !! دنیا یه آئینه هست .. نه؟!! هنوز هم پر از فکرای کارتنی - گاهی خوبه آدم خودش و با شخص سوم صدا بزنه! -

Samstag, November 18, 2006

بیست و شش بار قبل را که آمدی حساب نیست بیست و هفتمی را من میشمارم مانند اولی آمدنت مبارک .

Dienstag, November 14, 2006

اگه گریه کنی
خیس میشی
پس دیگه نمی شکنی
فقط خم میشی
میدونستی؟َ
-
دیوونه
-
آخه دیوار چوبی که ارزش مشت زدن نداره . میشکنه میریزه خورد میشه .. بیخیال. دیوار باید سنگی باشه . یا گچی . بعد دستت ورم کنه. بزرگ شه. جاش درد کنه. بعد از اون دیگه باید بترسی به هر چه که دست میزنی حتی به چیزای نرم. آخه دستت ورم داره. آخه دیگه نمیتونی راحت انگشتات رو تکون بدی.این مترسکه گوشه ی اتاقم واستاده همینجوری مثل بز داره میخنده. مترسک که نباید بخندها
حرف ششم :
میای قایم موشک ؟تو یه شب مه گرفته قاتی ذرتا .میای ؟خوبیش اینه که دیگه چشم گذاشتن هم نمیخواد.دیدن هم نمیخوادباید گوش کنی دنبال صدای نفس زدنش بگردی شایدم صدای یه خنده یه خنده‌ی ریز شایدم ٬راستی مترسکم همون که همیهشه میخندیدو دستاش از پوشال بود ٬همون .مرد.
-

Sonntag, November 12, 2006

حرف هفتم : شهریار کوچولو گفت : اهلی کردن یعنی چی ؟ روباه گفت : چیزی است که پاک فراموش شده ، معنیش ایجاد علاقه کردن است .معلوم است تو الان برای من یک پسر بچه ای مثل صدهزار پسر بچه ی دیگر . نه من به تو احتیاجی دارم نه تو هیچ احتیاجی به من و من هم برای تو یک روباه هم مثل صد هزار روباه دیگر . اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا میکنیم . تو برای من میان همه عالم موجود یگانه یی میشوی و من برای تو . شهریار کوچولو گفت : کم کم دارد دستگیرم میشود . یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد ....
پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود ! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد هم که تو گندمزار می پیچد
دوست خواهم داشت .. "شازده کوچولو " - یه حسی بدی مونده که نمی دونم چیه ، یه عالمه نگرانی ، یه اتفاق بد ، هی دارم از این موج منفی که "خودم می فرستم فرار میکنم اما انگار که نشه ، آدمهای غیر منتظره سراغم و میگیرند ..شاید قراره بمیرم و خودم خبر ندارم .. خلاصه اگه کسی چیزی میدونه خبر بده تا از نگرانی در بیام ... - چشام از زندگی خالی میکنم و راه می افتم ..- دیدی یه وقتایی که آدمها از همه جا عقب می مونند تمام معیارهاشون به هم میریزه !! بعد میرن تو یه قالب دیگه که اصلا بهشون نمیاد !! حالا دارم به همه این تعاریف و تعابیر میخندم !! یه کم منطق هم بد نیست اما خوب میدونم همه ی آدمها تو زندگشون حماقتهای خودشون و دارند و هنوز هم نظرم اینه که هیچ قانونی کلیت نداره !! من اون لحظه ی برگشتن از تمام پافشاری ها رو دوست دارم وقتی پشتش یه دلیل باشه فقط یه دلیل !! من هنوز هم محکم نشستم .....دیدی یه وقتایی که آدمها از همه جا عقب می مونند تمام معیارهاشون به هم میریزه !! بعد میرن تو یه قالب دیگه که اصلا بهشون نمیاد !! حالا دارم به همه این تعاریف و تعابیر میخندم !! یه کم منطق هم بد نیست اما خوب میدونم همه ی آدمها تو زندگشون حماقتهای خودشون و دارند و هنوز هم نظرم اینه که هیچ قانونی کلیت نداره !! من اون لحظه ی برگشتن از تمام پافشاری ها رو دوست دارم وقتی پشتش یه دلیل باشه فقط یه دلیل !! من هنوز هم محکم نشستم ..... - تا میخوام بنویسم یادم میاد که گفتی : "هیچی از اینجا سر در نمیاری".. بعد بی میل میشم به نوشتن ، من از قصه ی تکراری سوء تفاهم متنفرم ... - سخت نیستم ..اصلا هم مرموز نیستم ..تازشم هم مامولک نیستم .. فقط سرم تو لاک خودمه ..

Freitag, November 10, 2006

خُوب، آره! من ایده­آلیستم ... خُوب، آره! یه­کم هم خُلم! نگاه به دنیای اطرافم یه­جوریه که گاهی اوقات خودم هم ازش سر نمی­آرم. خوب، آره! یه­کم هم سخت می­گیرم، اما خوب حتماً لازمه سخت بگیرم دیگه! اصلاً به­ تو چه؟ خودمم، اختیارم رو دارم! -

Montag, November 06, 2006

هنوز دو شب نگذشته بود که تو مطمئنم کردی اوضاع به این بدی که من فکر میکنم نیست ، تو آرومم کردی ، تو گفتی که باید منتظر باشم و همین شرایطی که هست بهترین حالت ممکن هست .. همین امروز صبح رسیدم به اینکه باید منتظر باشم ، حداقل نباید این روزها رو خراب کنم ، دیدم دارم هوای ابری و بارونش و تلف میکنم ، قول دادم تنبلی و بگذارم کنار و از فردا مرتب برم سر کار ، قول دادم لحظهای با توئی و با چیزای الکی خراب نکنم ، هی به خودم قول دادم .. انگار که دیگه هیچ مشکلی ندارم با یه کم خوابی جزئی .. بد انگار که خدا میبینه این بنده اش حسابی داره از زندگی لذت میبره ، و دچار سرخوشی شده که بلا نازل میکنه .. گفته بودم که بعضی از ترسها از بچگی همراهمه .. نمیدونند که ضعیف شدم .. نمی دونند دیگه نمیتوانم مثل قبل بی خیال خیلی چیزا باشم .. یادشون میره بزرگ شدم اما نباید من و درگیر هر مشکلی کنند .. یادشون میره که باید مشکلاتشون و خودشون حل کنند .. یادشون میره که من هنوز هم توی خونه هستم .. یادشون میره هنوز هم یه قسمتی از زندگیشون سهم منه .. فقط میگم تموم بشه دیگه .. دیگه باید تموم بشه .... همین طوری هی بدتر میشه هی بدتر میشه .... بعد همه میفهمند که قراره تا 9 ماه دیگه به نوعی یه چیزی بشن که تا حالا نبودند .. بعد میشه آتش بس !! میشه خودمختاری و دولت آزاد .. خلاصه امروز ترک خوردم !! و کاش همه چیز همین طوری تموم میشه ، قصه اینجاست که همیشه اتفاقات اینجا تکرار میشه و هیچ کس قدرت انجام کار دیگه ای بجز این نداره .

Samstag, November 04, 2006

دیدی یه وقتایی حس میکنی که یه آدمهایی هستند که فکر میکنی که همیشه هستند !! بهتر _ هیچ وقت برای اطمینان از بودنشون "امتحان" نکنی !! گاهی باید معلق باقی بمونی ....
-
شنبه روز بدی بود
روز بی حوصلگی ...
-
یکی هست که نگرانه ، یکی هست که نیست .
یکی هست که نگرانه ، یکی هست که هست و تو هستنش نگران نیست ...
یکی هست که نگرانه ، یکی هست که نگران بودن اون یکی براش یه سواله !!
یکی هست که نگرانه و تو حاشیه است ...
یکی هست که نگرانه و لزومی نداره که نگران باشه ...
یکی هست که نگرانه و نمی دونه که نباید باشه...
یکی هست که نگرانه و نگرانیش قابل تقدیره ..
.یکی هست که نگرانه و من هیچ حرفی برای گفتنش ندارم...
یکی هست که نگرانه و باید زمان نگرانیش و برطرف کنه ...
-
برو گمشو خیلی پستی ...
-
تنها خوبی امروز حیاط OKF بود ، تنها جایی که حتی تو تابستون لذت خرد شدن برگه ها ی خشک و زیر پات میتونه احساس کنی ، پر بود از برگ های نارنجی و زرد و سبز .. انقدر که وقتی وارد شدم کلی جا خوردم .. انقدر که نشستم روی پله .... میدونم از همون جاهایی هست که وقتی زمانش برام بگذره کلی دلم براش تنگ میشه ....
-
تازگی ها یاد گرفتم که مهره های شطرنجند .. به همین سادگی ، حتی وقتی که از بازی بیرون شدند می توانند مهره های سوخته نباشند .. فقط کافیه که یه ذره فکر کنی تا بتوانی دوباره ازشون استفاده کنی .. میدونی ؟!! شاید مثل همون 2 حکم باشند که وقتی دستت میاد کلی مایوس میشی ، اما هر چی که باشه باز هم حکمه .. حتی گاهی مثل ورقی هستند که هیچ وقت روش حساب نمیکنی اما در کمال ناباوری میبینی با همون توانستی یکی به نفع خودت بالا ببری .. همینند .. فقط باید بلد باشی که ازشون استفاده کنی ..

Freitag, November 03, 2006

-
مواظب باش . . . شکستنی رو که ميچسبونی ديگه مقاومت اولشو نداره ها
-
راستي مي خواستم بگويم كه خيلي دوستتان دارم بانو ... اما ديگر دير شد، چون نامه را پست كرده بودم! -
ميدانی ،‌ هميشه دنبال سرزمين عجايب ميگرديم . مرزی که ما رو از روزمرگی هامون رها کنه . کاش ميفهميديم آليس شدن احتياج به جادو نداره . به راحتی دوباره ديدنه ،‌ متفاوت نگاه کردن . به اسونی باز کردن در قلب ، و اونوقت ميبينی که شگفتی ها داره از همه طرف به سمتت مياد ،‌ جوری که حتی وقت نداری بهشون فکر کنی . . .