Montag, Januar 29, 2007
Samstag, Januar 27, 2007
Mittwoch, Januar 24, 2007
Sonntag, Januar 21, 2007
Samstag, Januar 20, 2007
لب تیغند ، یا بند باز چه فرقی دارد .. یه خطا کافیه !! آهان !! نگفته بودم که تو این مورد آدم مزخرفی هستم .... همیشه همینه ..بدترین ها پرتاب میشه تو زمین من !! دیگه دنبال اون امنیت نیستم ، دیگه پی یه جای محکم نمی گردم .. خوب میدونم .. خوب میدونم .. همه ی روزا شده یه خط که تو یه چوب خط خلاصه میشه .دیگه جون نداره دستام. سیاستم اشتباهه ! بعضیها گوسفندند .. ! یه چیزی هست که نشون میده که نه ، هنوز یه چیزی هست که هست .. اینکه تو میفهمی یه چیزیم شده .. مثل نفس بود واسه این نفس بریده !! من هنوز هم به بو ها حساسم و هنوز هم غلظتش رو شدتش تاثیر میگذاره .. مگه بهت نگفته بودم ؟!! فرصت کم نیست ، کم شدم .. هفته ای که بد شروع شد .. روزا مدام داره تنگ تر میشه هی دارند از روی هم میپرند و من دارم روز شماری یه سری اتفاقات و میکنم که به وقوع هیچ کدومشون مطمئن نیستم .. چرا نمی فهمند ؟!!!
Mittwoch, Januar 17, 2007
حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل می شود، می ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردن شان - بس که بزرگ اند - باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی که فهمیدم بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم" خلاصه کنم، به شدت ترسیده ام. از حقارت خود لج ام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روح ام. فکر می کردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده من باقی خواهد ماند. اما نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آن قدر که من مقهور آن شدم. آن قدر که وسعت اش از مرزهای "دوستت داشتن" فراتر رفت.
از کتاب "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه"
Samstag, Januar 13, 2007
Donnerstag, Januar 11, 2007
Mittwoch, Januar 10, 2007
Dienstag, Januar 09, 2007
Mittwoch, Januar 03, 2007
با اینکه خودش یه نوع عادت هست اما عادت کردم که عادت نکنم .. به ساده تریم و پیش
پا افتاده ترین ها .. اصلا از تکرار فراری هستم .. از لباسهای تکراری ، از کتابها و حرفها و
آدمها و از روزهای شبیه به هم .. اما یه چیزی هست که تکرار میشه اما تکراری نیست ،
انگار که قانون تکرار و عادت درونش نمی گنجه .. یه چیز دیگه است .. مثل خیلی چیزهای
دیگه که هست و انقدر هست و بزرگ هست که از بزرگی دیده نمیشه .. خسته کننده
نیست .. ترسی از تکرارش نیست .. شاید مثل نفس کشیدن .. انقدر هست که حس
نمیشه .. از همون عادتهای باید بودن .. میدونی ! رسیدم به این حرفا ، اینکه تعریف شده
ایم .. اینکه خیلی چیزا تکرار میشه ، همین تکرارشون و پی در پی وقوعشون آرومم
میکنه .. عادت نیست .. چیزی جدا از اینکه باید باشه نیست .. من فقط دیشب یهویی
دلتنگ شدم ، نه از دلتنگی هایی که وقت ساوه رفتن بود .. دلتنگی که دچار مسافت
نیست .. نزدیکی اما دلم تنگه .. اصلا انگار که تا به حال دلتنگت نشده باشم .. انگار که
برای بار اول باشم .. نمی دونم خوب باشه یا بد ، اما من دلم تنگ شده بود .. شاید باید
بودن تو باش