Mittwoch, April 30, 2014

حس يه قايق بهم دست داد يه جورايي  روي آب شناور ، كه شايد بادي بوزه و موجي اونو به يه سمتي ببره !! وقتي اين حس بهم دست داد كه دلم خواست رها بشم ، كه خودم و بسپرم به دست روزايي كه ميان  روزايي كه شايد بد باشن  و شايد هم خوب !! اما من نخواسته بهشون برسم حالا خوب يا بد !!
اما اين مرداب بود.   مرداب تسليم شدن 
اصلا دلم خواست پارو بزنم دوست دارم سو داشته باشم، دوست دارم اصلا من هم همسو باشم ، حالا شايد هم غلط.
 دلم خواست دوست داشته باشم كه دوست داشته شم . .. آرامشي هست كه نبود 

Montag, April 28, 2014

نوستالژي

فريدون هي ميخونه 
يه بي نشونم تو اين خزون
يه بي نشونم تو اين خزون
منو از خودت بدون ... 
و من عصرهاي هر روز بعد از كلاس به ذهنم مياد كه از مرزداران ميرسيدم بالاي پل گيشا و هواي دم كرده ي تابستوني بود ،  دستام توي آفتاب سوخته بود و فريدون ميخواند ،
اصلا يه وقتهايي هواي تهران تنهايي ميكنم ، نه بام تهران رفتن به بچه ها ، نه دربند و تمام پاتوقهاي من و مريم و نازنين ! يا من و شبنم ! دلم تنگ روزايي ميشه كه تنها سلاعتها  ترافيك و دوره ميكردم كه اون روزها بگذرند ، 
گاهي دلم تهران بي هيچ چيز ميخواد ، همين كه از سر كار برگردم خونه با مقنعه ي مشكي .

Donnerstag, April 17, 2014

زودتر میرم به استقبالش
نه اینکه اولین نفر باشم
نه اینکه تاریخ و گم کرده باشم
واسه اینکه هنوز یه روزایی توی تقویمم هست که با دستخط خودم اسمی کنارش نوشته شده !!
حالا چه نزدیک چه یه عالمه دور .
مهم اینکه که گوشه ی فیسبوکم یادآوریت نمیکنه پسر!
بهترین ها رو برات میخام ، روزهای سختی هم اگه میاد سراغت واسه این باشه که به چیزهای بزرگتری برسی  ، نه چیزی از دست بدی !!
تولدت مبارک.