Sonntag, Januar 29, 2006

یکشنبه های من ! یکشنبه های برفی من ... دوباره همون حس ششم هجوم آورده .. من میدونستم که تو مرد رفتن نیستی .. من میدونم گفتن یه "نه" بزرگ .. یعنی "نه".. تو هم بدون . دوست دارم بایستی روبروم .. همین فقط بایستی روبروم .. میگن : حالش خوب نیست .از من هم کاری ساخته نیست .. من نمیخواستم که فقط اولش خوب باشه .. میفهمی؟ من دوست داشتم همیشه خوب باشه .. حسه میگه یه اتفاقهایی قراره بیوفته .. خوب ها .. آخرین تلاشمه ، یعنی آخرین تلاشی که میکنمه . ببین دیگه از این بدتر نمیشه ....

Samstag, Januar 28, 2006

بی بهانه ! باور کن بی بهانه است .. یادت باشه .. وقتی یه چیزایی هست که ساده حلش میشه کرد ، سختش نکن . میگفت : نیاز من که انقدر دیر و دور نیست .. دیر و دورش نکن ... دیگه دلم قدم زدن نمیخواهد حتی دور .. یعنی میدونی دور و نزدیکش مهم نبود ... فقط یه چیزی بود .. یه چیز .. که سخت شد و دور .. که دیر شد و کار از کار گذشت ... این فاصله ها آخر نمیشه ..........
یه کسی بود که قبلا ها می شناختی اش .. اما الان دیگه نه .. یه پرونده داشت با کوچکترین جزئیات اما حالا نمی شناسیش .. آخه شده تک پرونده ای اونم با چند تا برگه ی اصلی .. نمی شناسیش ؟!! نه . ببین اگه فکر کردی دیدی که راهی که اون رفته منم خواهم رفت سخت در اشتباهی عزیزم .. آخه میدونی یکم دیر یادت افتاده و یه کم یادآوریش واسه من زوده ... تو از اون دسته از آدمهایی هستی که دوست ندارم همه چیز ساده باشه .. یعنی اصلا دوست ندارم که پر بشی یا خالی بمونی .. اما هنوزم پایبند همون سیستم کامل بودن و در غیر این صورت نبودنم ...

Mittwoch, Januar 25, 2006

کجای قصه ای خاتون ؟! بازم تو ! باز هم همون اتفاق ها .. همون نگرانی ها .. همون دوباره ها .. حتی همین نوشتن های دوباره ..بهتره بگم قصه ی دوباره ها .. همون نو کردنه هست که همه چیز سر جای خودشه .. اما شبیه قبل نه .. جدید هم نه .. خوب توصیف کرد حتی اگه خوب هم نباشه. نه دیگه ! دیگه قبول ندارم که تو رقص دو نفره فقط کافیه که یکی بلد باشه .. و نابلد خودشو بسپاره به دستش .. نه !! باید هم سطح خودت باشه .. یا مثل بازی تنیس باید پارتنرت تو نقطه ضعفهای تو قوی باشه .. قدمهام اندازه ی قدمهای خودته .. اگه کوتاهه ، اگه آرومه . ببخش .. من بخشیدم و پذیرفتم .. آی و به جای اینکه جگرسوزی بگه چه چه میزنه .. میدونی !! من عاشق این پنجره ی دیوار وار شدم .. آخه بارونش و دوست دارم .. برفش هم .. میدونی !! با قطره قطره ی بارون که میشینه رو شیشه اش معاشقه میکنم .

Dienstag, Januar 24, 2006

توی شب کوچه های ترس و پرسه ... شاید هیچ وقتی بهت نگم .. اما اینکه میدونم فرصت گفتن دارم .خوبم میکنه . شاید هیچ وقتی بغض نکنم اما همین که میدونم اگه بغض بکنم ، بهم میگی آروم باش و میگذاری گریه کنم راحتم میکنه .. شاید هیچ وقت شماره ات و نگیرم که بگم چی شده اما همین که مطمئنم میتوانم بهت بگم سبکم میکنه و همه چیز و با خودم حل میکنم و حتما جای اون همه دلداری که باید بهم میدادی کلی دلقک بازی در میارم و تو میخندی .. میبینی !! همه چیز به همین سادگیه خیال شمع دارم.

Montag, Januar 23, 2006

این دست راست من دست بشو نیست .. باید به فکر یه دست راست مصنوعی باشم . اما من خیلی وقته که دلم لک زده برای یه پیاده روی .. زیاد دور هم نه ، تو همون خیابونای آشنا .. تو همون کوچه پس کوچه ها ..من خیلی وقته که دلم راه رفتن بی دغدغه میخواهد .. وقتی با اتفاقهای خوش کوچولو یه دنیا شاد می شم پس چرا انتظار ندارید که یهویی حالم بگیره ، خسته بشم و انگار که هزار سال هست که بیدارم و خسته ... دلم اون نوشته ی جبران خلیل جبران تو "نامه های عاشقانه ی یک پیامبر " و می خواهد همون جاش که میگه : ماری من تنها کسی هستم که اشکهای تو رو با بوسه جواب میدم...

Sonntag, Januar 22, 2006

کیفیت لحظه ها تو تکرار نشدنشونه .. خوب یا بد . لالالالا گل مریم لالالالا عزیز من .. پنجره های ابری و برفی و بارانی پنجره های آفتابی آفتاب خسته ام میکنه ... من از ذهن خراب بدم میاد . من از این که ذهنم و خراب کنم یا خراب بشه بدم میاد. من از فکر بدون حرف بدم میاد .من از اینکه فرصتی برای گفتن نداشته باشم بدم میاد . آروم گفت :آروم باش .. از یاد آوریش هنوز هم آرومم . از اینکه مطمئن باشی یه کسی هست که نیست غصه دار میشی .از اینکه مطمئن باشی کسی نیست سخت میشی . از اینکه فکر کنی یه کسی هست که هست محکم میشی .

Samstag, Januar 21, 2006

مثل طعم گس چای .. مثل طعم قهوه ی بدون شکر .. تلخه اما زیر پوستت پر لذت میشه .. میگه نباید خیلی چیزا رو از دست بدی و من دلم میخواهد Refresh . میدونم که نمیخواهد چیزی از دست بدهم ، آخه می ترسه . تنها قسمت خوش آیند این روزا ..همه ی چیزای قدیمیه .. قدیمی که میگم نه مال N سال پیش مال همین روزا ... همین نزدیکها.. همون چیزایی که میشناختم و بود و تلاشی نمیخوام بکنم ... هه هه !! یادشه که میترسید تنها بشم ، خدا بشم . به بدی تمام اون روزا همه چیز خوبه .. همه چیز . قلب تو کلیسائی ست خلوت و آرام قلب من امام زاده ای پر زائر امام زاده یکشنبه ها تعطیل است ...