Donnerstag, Oktober 23, 2003

اون شب ، خونه شما يادته وقتي بعد از مدتها ابي گوش داديم بارونيه باروني شدم يادته دستها تو مثل اون روزا محكم گرفتم و بدون اينكه دليل بيارم فقط گريه كردم من و نسپار به فصل رفته عشق نذار كم شم من از آينده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توي آغوش بخشاينده ي تو به من فرصت بده بر گردم از من به تو برگردم و يار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم هر كسي ندونه تو مفهومش و ميفهمي حتي اگه بهترين شرايط روحي و داشته باشم و ابي گوش بدهم و باروني بشه تو ميفهمي ... امشب خيلي دلم گرفته دلم از قرصهاي اون سال ميخواهد كه بايد ميخوردم و بعدش ديگه هيچي نميفهميدم منگ بودم دلم آرامش ميخواهد ، سكوت ، چند وقت بي دغدغه بودن ، امنيت و شايد هم يه جاي محكم كه بتوانم تكيه كنم . ديگه خسته شدم از بس به خودم تكيه كردم و گفتم هيچ كسي مثل خودم مطمئن نيست ديگه خسته شدم از بس تنهايي تصميم گرفتم و انجام دادم از اون سه جمله اي كه اون سال گفتي به دو تاش رسيدم يادته گفتي : 1- منو فراموش كن 2-به هيچ كسي تكيه نكن فراموشت كردم راحت نبود اما بلاخره توانستم و حالا ميگم كسي كه يه روزي همه زندگيم بود حالا ديگه هيچ جايي نداره .همه خاطره ها شده يه عكس نامفهوم و هاله از تو. ديگه هم به هيچ كسي تكيه نكردم ديگه هيچ كسي و باور نكردم آدمها بودن اما هيچ وقت هيچ چيزي ازشون نخواستم هيچ چيزي نگفتم فقط سكوت .... اولش خوب بود حس بي نيازي ، بي نيازي به آدمها لعنتي همش تقصير تو بود چرا ادمها هستند اما من اون چيزي كه بايد باشم نيستم نگذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترانه ها دوباره من بمونم و خاكستر پروانه ها چيزي بگو اما نگو از مرگ ياد و خاطره كابوس رفتنت بگو از لحظه هاي من بره .... اما ديگه كابوسه رفتنت يه قصه ي تكراري شد كه اتفاق افتاد كابوسي كه ديگه مثل روزمرگي عاديه نازك نارنجي هموني كه امشب اصلا حالش خوب نيست و كلي ابي گوش داده ....

Keine Kommentare: