Mittwoch, September 23, 2015

از يك جا به بعد ميزني قيد همه چيز رو ، احساس و سرد ميشي و خشك ، يه وقتايي هم گريه ميكني كه نشكني، 
خب شد كه هنوز رو پاهاي خودم هست، خب شد كه هنوز آزادم، خوب شد كه كسي ننشسته كنارم كه باهاش تقسيم شم! حالم بد ميشه ، بد و بدتر.

Dienstag, September 22, 2015

ترسيدم، از اين همه تنهايي ترسيدم، از اين همه تنهايي كه  تنهاترم ميكنه، انگار كه رها شدم وسط يع اقيانوس از اين دست و پا به اون دست و پا ! عب شكلشون عوض ميشه! هي ميدوم و كم ميرسم. ديگه وقت داشتن داشته هاس، وقت خونه وقت امنيت وقت ارامش ، وقت خواب اروم شبونه، بدون از خواب پريدن وحداقل بدون نگراني نگران بودن.