Montag, Oktober 20, 2008

«شنيدن صداي پايت، تجربه اي است كه به تكرارش مي ارزد.»
پرویز شاپور


هر روز که میشه من از ساعت هشت نیم بی تابی ام گل میکند . دوست دارم همین زمان کم هم زود تر بگذرد ، اصلا هم بعد زمان ندارد که هر روز بی تابی ام کمتر شود .. شاید تو هیچ وقت تجربه نکرده باشی. من هنوز هم همان شوقی و دارم که بعد از یک هفته زنگ خانه تان را می زدم و چهار طبقه آسانسور را طی میکردم و می رسیدم به همان دری که گاهی پشتش بودی و گاهی هم نبودی ... حالا هم فرقی نکرده است هر چه نزدیک تر میشود دوست دارم تجسم کنم که اصلا کجای کوچه هستی و چندمین خانه را رد کردی و همین حالاست که پشت دری و حالا باید زنگ را بزنی دیگر...

Sonntag, Oktober 19, 2008

تو حكمي! حتي اگرسر نباشي.

اصلا من استعداد بیشتری دارم تو درست کردن غذای های من در آوردی .. مثل همون خوراک گوشت اردک و کالباس و یه عالمه فلفل و جعفری و رب گوجه و البته پنیر پیتزا یا مثلا همون ماکارانی که با سبزی قرمه درست کردم و خوشت آمد یا اصلا همین سوپ آخری که با یه عالمه شیر و خامه درست میکنم و تا چند وعده حاضری بخوری .. اما امان از این قرمه سبزی و باقالی پلو و لوبیا پلو و از این دسته غذا ها .. نه استعدادش را دارم و شانس را، حد اقل یکبار هم که درست میکنم قابل خوردن باشند ..