Mittwoch, Juli 30, 2014

يه جاي جديدي از زندگي ، بايد بوسيد دستاي كسي و كه داره آرامش و بر ميگردونه! 
يه شبايي هست كه دوست داري تموم بشن ! انگار كه وقتي فردا صبح بشه يه مرحله ديگه از زندگي و رد كردي! اين شبا وقتي نميتواني بخوابي هي كش ميان و كش!
يه جاهايي زندگي بهت ياد ميده گرگ بشي اگرچه دوست داري  بره باشي، يه وقتايي يادت ميده روي حرفات نباشي يعني نه اينكه يكباره و يكهو نخواي باشي چون ديگران نبودن تو هم نخواي باشي ! 
بعد اين يه وقتا منو آزار ميده چون چيزي بايد باشم كه نبايد ! بعد انگاري يه كسي يه مداد زشت برداشته داره يه جايي از منو سياه ميكنه ! 

Freitag, Juli 18, 2014

گاهي دور ميافتم از نوشتن ، نمينويسم! نه من آدم مينيمالهاي وبلاگي نيستم ، وقتهايي كه اينطوري پيچيده ميشم وبلاگ نويس هم نيستم حتي نتهاي چند خطي توي گوشي هم نمينويسم !! 
گم ميشم ، توي مكان و زمان ، دست و پا ميزنم كه يكي بياد و دستم را بگيره و بكشه بيرون و بگه كه فلاني تو قوي تر از اين حرفا هستي ، كه يكهو منو پرت كنه توي آينده كه بغضم بشكنه ، پاشم و خودمو تكون بدم و بگم دوباره از نو ، 

Freitag, Juli 04, 2014

يه وقتايي هم فاكدآپ هست ! همه چي . بي حوصله انگار كه ته دنيا باشه، حوصله ي هيچ آدمي نيست ، حوصله ي خونه نيست ، حوصله ي پياده روي و هيچي نيست ، از اون وقتاس كه دلت غار ميخاد ، بي هيچ كسي ! 

Dienstag, Juli 01, 2014

گاهی هم دور و دیر میشوم!

ساعت ديره !! فردا اول جولاي هستي ، يه ماهي كه پررنگش كردم واسه خودم الكي الكي كه قراره اتفاقهاي خوب بيوفته !! 
بهت گفتم امشب شبه سختيه !  چون يه چيزي يه گوشه از ذهنم سخت مشغوله
خب من از ريسك كردن نميترسم ! هميشه هم دوست داشتم قدمهاي بزرگ بزرگ بردارم ، آدم بي پروا و تا حدي هم خودسر و سبك سر !!
اهل تنها موندن نيستم از بي پارتنري بدم مياد ، از اينكه يه كسي تو زندگيم نباشه كه بخشي از عاشقنه هام باشه بدم مياد ! آخه ارديبهشتي ام ، ارديبهشتي ها عاشق پيشه هستند ! 
بجاش تحمل هر آدمي هم برام سخته ! آدم اجتماعي هم نيستم ، سخت دوست ميشم گاهي هم اصلا دوست نميشم ! 
اما يه روزي يه جايي يه دستي تاسي و مينداره و بازي شروع ميشه ! 
ميرسي كنار مكدونالد مدبوريا توي هواي سرد نگاهتو ميدزدي ، دلت پياده روي مي خواد !! راه رفتن هيچي نگفتن ، يه ساعت بعدش ميشيني توي يه بار و وقتي به خودت مياي ميبيني ٤ ساعت گذشته و چقدر حرف و حرف و حرف .
همه اينا نوشتم چون من گاهي به جهان اتفاقي اعتقاد دارم ! 
به ادمهايي كه همه معادلاتت رو به ميريزن به روزايي كه ميخواستي تو خودت فرو بري اما يه دستي پروازت ميده! نه اينكه بخوام رمانتيكش كنم ، نه اينكه بخوام بگم فرق داره !!
اما انگار نرم باشي رام باشي ، اهلي باشي !
انگار بخواي از همه آدمها كم بشي كه يه گوشه اي براي خودت حل بشه !