خدا از سر تقصيرات من بگذره خدا منو ببخشه که خواهر و برادرم و معتاد کردم که وبلاگ بنويسن ...
ديشب
خواهرم اومده تو اتاق
ميگه: برو بيرون ميخواهم بنويسم ...
ميگم : خب حالا من باشم چي ميشه ؟
ميگه : دوست ندارم بخونيش ....
ميگم : خب وقتي پست کردي که ميخوانم .
ميگه : اون موقع فرق ميکنه
بعد مامان اومده ميگه خيلي خوب شد حالا ديگه خيالم از بابت سه تاتون راحته ....
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen