Dienstag, Oktober 31, 2006

اون سايه ای که هست . الان اندازمه .. نه شايد بزرگتر باشه .. و ميترسم انقدر سايه بزرگتر بشه که من براش کوچيک بشم ... - اینطوری شده که اول چیزی میشیم که پدر و مادرامون دوست دارند و بعد اگه فرصتی شد و تو روزمرگی گم نشدیم تلاش میکنیم که بشیم چیزی که خودمون دوست داریم ...

Montag, Oktober 30, 2006

نشد كه بزارمش اينجا !
محض اصول كلي

Sonntag, Oktober 29, 2006

دو دسته احمق داریم . اونهایی که هیچی نمی فهمند و اونهایی که خیال می کنند می فهمند ، اما از اولیها هم کمتر می فهمند !دسته اول رو به مراتب ترجیح می دم . - من هوای ابری ملس می خوام با کلی بارون ، یه باد کوچولو و وقتی که نگران هدر رفتنش نباشم . - تو تنها ترين ادمي هستي كه از واحد بودنت نترسيدي .. - تمام اين اتفاقات يهويي پيش مياد .. يهويي دلم ميگيره .. - روزهاي نرم .. - ميبيني ؟!! انقدر هستنت هست كه حتي مهم نيست كه تو اين هستنت اشتباه فكر ميكنند.. -

Freitag, Oktober 27, 2006

كفايت مكن اي فرمان- "شدن"
مكرر شو
مكرر شو
-
-
-

Montag, Oktober 23, 2006

پسورد یکی از ایمیلهای قدیمی ام و پیدا کردم بعد رفتم سراغش ، دیدم دو سال پیش که اوجه تمام اتفاقهای مضخرف بوده چه چیزایی که فرستاده نشده !! اون هم از چه آدمهایی !! حالا ما هم چنان انگشت تعجب در دهان تحیر فرو بردیم ..

Sonntag, Oktober 22, 2006

حجم قیرین نه در کجایی
ٍنا در کجایی
و بی در زمانی
و آن گاه احساس سر انگشتان نیاز کسی را جستن
در زمان و مکان به مهربانی
شاملو
-
دوست دارم چند سالی از زندگیم و پاک کنم ، چیزی که هیچ وقت دوست نداشتم بهش برسم یه چیزی نزدیک به 4 سال ، همون چیزایی که هیچ وقت ازشون حرفی نمیزنم ، همون چیزی که هیچ وقت دوست ندارم جایی نشونه ای ازشون ببینم ..حتی دوست ندارم ازشون بگم .. حالا انگار اتفاقات داره هی نزدیک تر میشه ، هی نشونه ها داره بیشتر میشه ..
-
فکر کنم ازاین بی فصلی در بیام !!
من یه پنجره میخوام ..

Samstag, Oktober 21, 2006

"اسم ها را هم که رديف کنم، باز چيزی، جايی کم است.اسم ها را رديف نکنم، مدام از اين طرف به آن طرف می روند و همه جا پخش و پلا می شوند.اين فراموشی اگر اسم ها را هم با خود ببرد، همه چيز به گمانم درست می شود.اسم که نباشد آدرس هر خاطره ای گم شده. خاطره ها با هم قاطی می شوند و چيزی نمی ماند برای پخش و پلا شدن."
-
"حالا حالاها بايد نيگا کنی.همين جوری که نشستی، نمی تونی پاشی، چون اگه پاشی ديگه نمی تونی همون خط رو دنبال کنی.يه وقت خوابت نبره ها. همين جوری که نيگا می کنی می تونی فکر بکنی ولی اجازه حرف زدن نداری. اگه بخوای دهنت رو تکون بدی. دوباره خط نيگات عوض می شه.اينو بايد تا حالا فهميده باشی که فقط تويی که داری به اين خط نيگا می کنی و اگه تو هم نيگاش نکنی معلوم نيست چه بلايی سرش بياد."

Freitag, Oktober 20, 2006

" به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی ؟!! "و نهایتا این هم تاثیر آب و هوا و تغییر فصل و این صحبتا + یه کمی عصار و یه روز خسته کننده !! و هزار تا پیش بینی به هم ریخته و از این جور چیزا کلا !

Mittwoch, Oktober 18, 2006

دوست دارمشون و دوست ندارم با کسی قسمتشون کنم ، دوست داشتنی های من فقط و فقط باید برای خودم باشند بی هیچ شراکتی .. دوست داشتنی های من زمان نمی شناسند ، بدترین و بهترین هم ندارند همه و همه بدون بعد زمان مال من هستند .. دوستی داشتنی های من واحدند ، حتی با خود هم شریک ندارند .. همان یک و تنها یک .. دوست داشتنی های من همان هایی هستند که ساعتها از دیدنشون میشه لذت برد حتی وقتی که مشغول روزمرگی اند ..دوست داشتنی های من غریب و دور افتاده نیستند ، نزدیک نزدیک . و اینها همه دور از قصه ی دستهای تو نیست ، و اینها همه دور از قصه ی چشمان تو نیست و اینها همه دور قصه ی نفس تو نیست ، و اینها همه دور از قصه ی راه رفتن و خندیدن و نشستن و گفتن تو نیست .. دوست داشتنی های من همه دور از دنیای محدود به تو و دنیای نامحدود در تو نیست .و اینها همه دور از قصه ی تو نیست ..من این روزها رو دوست دارم ، روزاهای با تویی را دوست دارم ، من خوب میدونم ...و دوست ندارم این روزها رو هم قسمت کنم .. من خوب میدونم ..... و فرصت این روزها رو دوست ندارم از دست بدم ، من خوب میدونم ... و ...من همه چیز را خوب می دونم .. تا روزی که بنویسم .. فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه ، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت ..
خیال میکنی همیشگیست.باورت نمیشود که یک روز بیدار شوی و دیگر نباشد. - خیلی وقته که دنبال این عکسه بودم ، نه دنبال این .. دنبال یه همچین عکسی بودم اما هر چی میگشتم بیشتر پیدا نمیکردم ، اونهایی هم که پیدام میکردند تاثیری که این داشت و نداشتند .. حالا پیداش کردم .. یعنی وقتی دیگه دنبالش نبودم خودش پیداش شد .... بهترم ، اما فقط کمی

Dienstag, Oktober 17, 2006

آماده ام با کمي اضطراب روزهايي مي‌آيند که خوبند، اين را مي‌دانم...ا -

Sonntag, Oktober 15, 2006

کجاست عطر تنت تا بوزد مثل قاتلی در میان کلمات ؟!! - من فقط دنبال اسمم میگشتم !! اسمی که هیچ کجا پیداش نکردم ........لعنتی ! شکست ، خرد شد . بازم صبر و سکوت ..
سه دسته اند : یا هستند و خوبند ، یا هستند و خنثی و یا نباید باشند ... هستند و نیستند ها روشن ... و خنثی باقی مونده ، که هم هستند و هم نیستند .. و چه بهتر که نباشند .. من عمق زیاد و ترجیح میدم به وسعت زیاد .. همیشه قانونم بوده .. لزومی به تنوع آدمها نیست ، بهتره چیزی که هست و بیشتر شناخت ... تصمیم به نبودن انگار که از اول هم نبوده .. باید بند بازی ماهری باشه ، انقدر بی انصافم که با کوچکترین لرزشی سقوطش میدم از طناب بد بازی ، و بی انصاف ترم که حتی به یادم هم نخواهم آورد که تا کجای راه را خطر کرد ، گاهی تاثیر اتفاقها هر چند کوچک هم شکوه خطر را تحقیر میکنه !! باز هم بی انصافم خوب میدونم ......
-
"معلق در هيچی که هيچ نيست.
اين گونه است سقوط؟
گمان من اين نيست.
گمان من، معلق در بی هيچی ست.
تعليق
هيچ
ياد سبز افتادم؛ سبزی که در رويا گم شده باشد."
-

Samstag, Oktober 14, 2006

جهان فقط یک بٌعد دارد، زمان. و زمان دو حالت دارد: ماضی بعید و مستقبل بعید. ، . بی هیچ محتوای ِ موضوعی. ...، ماضی ِ بعید با صرف فعل ناقصی که تداوم لکنت تعبیرهای من است.

Freitag, Oktober 13, 2006

Ich kann nicht, ich will auch nicht!

Donnerstag, Oktober 12, 2006

میگه تو زبان مدرن دنبال مترادف نگردید ، هر چیزی فقط خودش هست و نیست اما با چیزی هم مترادف نیست هیچ مثل و مانندی نیست .. و آخرش هم میگه تو زندگی هیچ مترادفی وجود نداره .. بعد من بر میگردم به زندگی خودم و تمام مترادف هاش .. بعد یادم میاد همه باید ها و گفتنی ها رو هم من تو همین مترادف ها تعریف میکنم . - بادهای پائیزی با اولین بارونش و ما بسی استقبال میکنیم !! یه بوی آشنا میاد .. مثل اینکه بخواد من یاد یه چیز خوب بیوفتم . - تازشم یه راه دیگه پیدا کردم ، تازه این راهه دو تا خاصیت داره ، یکیش یه باید هست یکیش هم همون یکی که هست .... - هر بار که می بینمش !! میگه که دیگه برام مهم نیست .. اما انگار خودش نمی فهمه که این موضوع هر دفعه براش مهم تر شده ... باور نمیکنه که تموم شده .. باور نمی کنه خیلی چیزا عوض شده...

Dienstag, Oktober 10, 2006

هی میگردم اما انگار که مدام دارم دورتر میشم ، یا کمتر پیداش میکنم .. - خب شک دارم ، یکی باید باشه که محکم بگه " آره".. - یاد اون دور دورها می افتیم ، حتی یاد استاد عظمی "معمارزاده" ... نهایتا میشه عمق فاجعه .. همون چیزی من ازش فرار میکنم تا بهش فکر نکنم ..... - خیلی وقته که دیگه هر چی مینویسم شده همون چیزایی که نه ذهنم هست با یه عالمه گوشه وکنایه که مبادا کسی بفهمه که چی به چی هست .. دیشب مانا میگه : یه ذره خودتو رها کن ... و وقتی برای خودم میشمارم میبینم خیلی چیزا هست که براشون سختم ، باید نرم تن بشم .. آهان ، باید از لاکم بیام بیرون ... یعنی پوست انداختن !!!

Sonntag, Oktober 08, 2006

من کوچکترین شازده عالمم که بزرگترین گل رو داره... میشه یه سیّاره رو فراموش کرد. میشه یه سیّاره رو فراموش کرد. میشه یه سیّاره رو فراموش کرد.

Samstag, Oktober 07, 2006

روزی درست وقتی که منتظر هیچی نیستی، و شاید دقیقا به این خاطر که منتظر چیزی نیستی، دستی از جایی دراز میشه؛ تاسی میندازه؛ و بازی شروع میشه...
-
ماهي سياه کوچولو گفت:« شما زيادي فکر مي کنيد. همه اش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم ، ترسمان به کلّي مي ريزد.»

Mittwoch, Oktober 04, 2006

سرم تکان می دهم که یعنی آره و تصویرت تار می شود.از هیچی نترس. ما همیشه هستیم.همه جا. باور نمی کنی؟ بهت ثابت می کنم.نه...باور می کنم...نه حالا ، از خیلی وقت پیش. - توی تمام لحظه هایتوی تمام حس هاتو لحظه لحظه این زندگی.و این یعنی یه طناب از آسمون واسه اینکه من بگیرمش.... - بی حرفی، شاید تنها با تلنگری، چیزی توی سرم خیره نگاهم می کند و می گوید:" واقعا نمی شود کمی ساکت تر بود؟"چرا می شود...اینطوری خودم هم راحت تر بزرگ می شوم.
و خدایی که در این نزدیکی ست ... - میدونی !! آدما تا وقتی تنها هستند ، برای خودشون هستند .. اما وقتی عضو مجموعه ای هستند متعهد میشوند .. میزان تعهد برمیگرده به مسئولیت و وجدان اون عضو .... بر میگرده به تعهدی که نسبت به هدف اون مجموعه هست و تعهد به بقیه عضو ها .. آدمها فقط برای همین عضو بودنه هست که هزار تا باید و نباید دارند ،برای همین من نمیتوانم خیلی چیزا رو هضم میکنم .. نمیتوانم بفهمم که یه روز از خونه بره بیرون و دیگه برنگرده .. گاهی آدما باید خودشون و وقف کنند ، و توی این وقف کردنه انقدر لذتها هست که هیچ وقت حس نمیکنه وقف شده ، پشتش یه عالمه حس رضایته .. کافیه یاد بگیریم که همیشه ، تو هر جایی که هستیم بهترین ها رو انجام بدیم .. هنوزم حس میکنم خیلی چیزا همون کتاب اجتماعی اول راهنمایی هست که اول تبادل "کالا به کالا" بود .. و بعد محض اشتراک "سکه " وارد بازار شد هنوز هم ما خیلی چیزها رو از دست میدیم که در قبالش خیلی چیزا به دست بیاریم .. لزومی نداره همه ی این اتفاقات فیزیکی باشه .. باید اون اشتراک و پیدا کرد ....صورت مسئله رو پاک کرد ، اما هیچ کسی بهش نخواهد گفت که این آخرین مسئله ی حل نشده اش نیست ، شاید یه روزی ببینه که یه عالمه مسئله حل نشده داره ، یه عالمه معماهای گره خورده .. - تازه فهمیدم ، آیدا فقط یک جفت چشم آبی کم داره ..... - (Rotgelb) دو نقطه دی !!

Montag, Oktober 02, 2006

آرامم ! آرام تر از نبض یه مرده .. گفتنش سخته، فکر کردن و عمل کردن بهش سخت تر. هميشه تو تعليق نگهت می داره. انگار که هميشه يه چمدون بسته شده ی آماده کنار در باشه... و ستاره بشماره ..