Sonntag, Dezember 31, 2006

پيچاشو باز کن هر چی تا حالا ريختی توش بريز بيرون بعد بذار يه مدت هوا بخوره حسابی تميزش کن حالا شد حالا ميشه زندگی کرد. --

Dienstag, Dezember 26, 2006

وقتی که میگم ، وقتی که این همه مطمئن میگی که :"درست میشه" از اون مطمئن بودنت که بدون اینکه حرفی دیگه زده بشه ، یا مطمئنم میکنی که مطمئنی که درست میشه . و یا دچار شکم میکنی که "درست شدن و نشدنش" فرقی هم برایت دارد یا نه .... اما تو فقط گفتی :"درست میشه " هنوز هم از اطمینان گیر بین تردید و اطمینانم .. گفته بودم که خیلی وقته به پیش فرضهام شک نکردم ...
در راستای بازی زمستانی که راه افتاده و گویی که پرتاب شده تو سرزمین من باید بگم که : 1-یکبار دوم دبستان که بودم دیکته ی غیر قابل تصحیح داشتم و همون سال معدلم شد حدود 16 . 2- همیشه خواهرم به خاطر اینکه وسایلشو بی اجازه بر میداشتم و اصولا هم خراب بر میگردوندم سر جاش در کمدش و قفل میکرد و بعد ها که فهمیده بود کلید یدک دارم ، سعی میکرد کمدش از دیدش خارج نشه . 3- تقریبا اینو همه میدونند که در پیچوندن آدمها تبحر خاصی دارم . مو هم لا درزش نمی ره. 4-اینکه میگم "اگه یه روزی بخوام برم بی سر و صدا و بدون خداحافظی میرم "چرت و پرتی بیش نیست . آخه من کدوم کارم بی سر و صدا بوده ؟!! 5- یه دوست پسر هم داشتم که همیشه با یه آی دی دیگه باهاش چت میکردم و چند تا عکس هم همیشه پیدا میکردم از یک نفر تو حالتهای مختلف و براش میفرستادم . بعد هم بهش میگفتم که یه کسی با این آی دی چتش با تو رو برام فرستاده بعد هم یه دعوای اساسی راه میانداختم . (تا الان طرف نم یدونست .. ولی دیگه فهمید ..(حقت بود :ی)) بغلی بگیر :پژمان مجتبی فکر کنم تو این بازی جای کسایی مثل آیدا و اله آرش و فرشید خالی باشه .

Samstag, Dezember 23, 2006

بلاخره شد زمستون ، فکر میکنم دوست داشتن زمستون هم از اون دسته چیزایی باشه که ریشه تو بچگیم داره .. هم برفش ، هم بارونش هم ابرش و کلا موجودیت زمستون چیزی هست که حالم و خوب میکنه .. و همیشه پررنگ ترین چیزایی که تو ذهنم هست از زمستونه .. - گاهی یه عالمه ذهنیات غلط هستند ، هستند و نمیشه انکارشون کرد .. - من خیلی وقت هست که دیگه به پیش فرضیاتم شک نمیکنم ..

Mittwoch, Dezember 20, 2006

[اینها نتیجه ی کابوس هایی اند که فقط مال منند. هیچ چیز را جدی نگیرید . اینها هم می گذرد . زندگی تان را بکنید . ما هم زنده ایم و خوب . شاید حتی بهتر از شما ! ـ نابود می کنیم، پس هستیم - حالا مهم نیست چه چیز را . مهم نابود کردن است. من به تریستان تزارا معتقدم که ویرانگری خود آفرینندگی ست . شاید از دل این ویرانه ها یکی از تابلوهای سالوادور دالی رنگ بگیرد . ] - [به خیالت ما پی این چهارخانه‌های سیاه و سفید هر شب راه‌مان را کج می‌کنیم؟ این‌ها بازیچه‌ی شب‌های پادشاهی‌ست. به ما چه‌مربوط؟ ما که مدیدی‌ست ماتِ سفید و سیاهِ چشمان شماییم. این رخ سیاهِ که واهمه ندارد. برج و باروی بی‌مراقب است. سرباز را بفرست جلو؛ شاید آخر قصه وزیر ‌شود. شاهِ این قلعه خیلی وقت است که جنگ را واداده...]

Dienstag, Dezember 19, 2006

به عنکبوت غبطه می برم .. که هیچ تعلقی ندارد .. حتی به آنچه ساخته است .. یا به آنچه می خواهد بسازد .. -
Ich habe es versucht , aber es hat nicht geklappt. es gibt keine andere Möglichkeit. jetzt ist alles beim alten geblieben.

Montag, Dezember 18, 2006

زمستانی طولانی و سخت در پيش خواهيم داشت زمستانی که از ياد نخواهد رفت .. .ديگر چه می توانم گفت ،جز اينکه لباس های زمستانی ات را فراموش نکن . - الان آرامش بعد از طوفانه .... -

Sonntag, Dezember 17, 2006

چشم کی دنبال دنباله ی بادبادک ماست ؟؟!!! - من از دیشب تا حالا یه دفترچه یادداشت با ورقهای کاهی و یه جلد قدیمی دارم که نمیدونم چی میخوام توش بنویسم - یکی از چیزایی که همین الانه خوبم میکنه یه برف اساسی هست و پیاده روی تا هات چاکلت ! راستی من بی بعد مکان دارم میشم .. - میدونی بچه جون !! همه چیز باید سر جای خودش باشه ، حتی اگر خیلی چیزها جای درستی نباشند .. - یادم تو را فراموش -

Samstag, Dezember 16, 2006

تو هیچ وقت "درخت زیبای من " و نخواندی ، تو هیچ وقت نمیدونی "زه زه " کی بود و "پرتغالی" کی بود تو هیچ وقت نمی دونی وقتی پرتغالی مرد وقتی که دیگه هیچ درختی برای زه زه نموند وقتی که زه زه شده بود اون پسر بچه ی دوست داشتنی همه آدمها ، خود زه زه کجای قصه مرده بود .. تو هیچ وقت اینا رو نمی خوانی و نمی بینی و نمی فهی - من فمینیست نیستم ، من تو هیچ گروهی نیستم .. من حتی در حال حاضر دنبال برابری حق زن و مرد نیستم .. اما خیلی چیزها هست که جامعه و فرهنگ و خانواده و هزار تا کوفت و زهرماریه دیگه من و ازشون منع میکنند اما من خودم و محق میدونم ، من خیلی چیزها رو حق خودم میدونم ، من نمی فهمم چرا باید در مورد حریم من تصمیم گرفته بشه .... - یاد آخرین نگاهت طرح خیسی از یه نیشخند ... - میتونستی هیچی نگی ، می شد مثل قبل همه چیز بمونه !! اما تو خراب کردی .. تو خراب کردی .. همیشه حرفهایی هست برای نزدن ...حالا که دیگه تموم شد ، من پشیمون نیستم .. من هنوز هم حس اشتباه ندارم ، و مطمئنم که همه چیز درست هست .. تو حق نداری چیزایی که میتونه خوب باشه از من بگیری - هیچ وقت نخواستم بدونم کجام ، هیچ وقت نپرسیدم ، هی فلانی ، من کجای این همه شلوغی هام ، هیچ وقت نپرسیدم کی و کجا ، من هیچ وقت نخواستم اجبار بگذارم ، هیچ وقت نخواستم مجبور باشی ، همیشه آدمهایی که وقتی یه قدم بزرگ سمتشون برمیداری همه جوره جا خالی میدند برام حکم سقوط شده بودند .. - من فقط همه چیزای خوب و تنها نمیخواستم ، من فقط دوست داشتم بهترین باشه ، من فقط می خواستم همه چیزایی خوبم با تو باشه ، من میخواستم تو خوب باشی به هر قیمتی ، ، حالا تو نخواستی ، باید یادم باشه که همه چیز متقابل باشه ، باید یاد بگیرم اندازه همونی باید بشی که اندازه ات هستم ، باید یاد بگیرم آدما نباید انقدر بزرگ بشند که باشند همه چیز ، باید یاد بگیرم همیشه یه جایی هست که جای شکستنه - میدونی ؟!! حالا دیگه زه زه مرد.. زه زه ای هست که قصه رو ادامه بده ، اما زه زه مرد . - راستی دختره ، تو وسط یه عالمه بغض باز رسیدی که خوشحالم کنی ، بابتش یه دنیا بوووووووووووووووووووووس .. چیزی نبود که خودم برای خودم بخرم .. از همونایی بود که باید برات خریده میشد که به تمام دوستداشتنی هاش یه چیز دیگه اضافه بشه !! به وقتش نوبت من هم میرسه که جبرانش کنم ، اما تو بی بغض باشی :*

Montag, Dezember 11, 2006

دلم بارون می خواد از اون بارونا که حسابی پنجره خیس میشه و بارون راه میافته روی شیشه .. تازه بعدش هم یه برف درست و حسابی از همونا که وقتی در و باز میکنی یه عالمه برف میخوره تو صورتت .. میشه لطفا!!؟ - بهانه های جای خودش اما آخه تو که نباید بدونی چی بهانه است .. این از هموناس که شک داشتنش بهتر از اطمینانشه ...

Sonntag, Dezember 10, 2006

**

هر کسی که بخواد روزای خوبمون و بگیره باید روش بالا آورد
هر کسی بخواد ما رو بشینه روبروش که بهش التماس کنیم باید روش بالا آورد
هر کسی که بخواد جلوی خندیدن ما رو بگیره باید روش بالا آورد
هر کسی که بخواد اینطوری فاصله بیاندازه ، باید روش بالا آورد
هر کسی باعث بشه راه با هم رفته رو تنها بگردیم باید روش بالا آورد
هر کسی که بخواد حال خوب تو رو بد کنه باید روش بالا آورد
هر کسی که بخواد فرصت با هم بودن این روزامون ازمون بگیره باید روش بالا آورد
هر کسی که باعث بشه تا هر وقت که هستم یادم بیوفته که یه چیز خوب و ازمون گرفته تا همون آخر عمر روش بالا میارم .. روی خودش و تمام آدمهایی که بالاترش هستند و پائینترش ، رو تمام باید ها و نبایدهاشون رو همه ی بند و ماده و تبصره شون ، رو تمام اعتقاداتشون روی هر چیزی که ما رو بگذاره زیر پا بالا میارم ..
اما تمام بد ها هم با تو خوبه ...
-
راستی هر چیزی قیمتی دار
،
خوب میدونم ...
قیمت گذاشتنی نیست اما سخت بود ..
قیمتش سخت بود

Samstag, Dezember 09, 2006

Sonntag, Dezember 03, 2006

حالا من دوباره نشستم تو گردونه ی تکراری ها !! شاید همون قصه ی اتوبوس جهانگردنی و هر N سال یکبارش تو مورچه خوار باشه ... گاهی از تکرار اتفاقات فرار میکنی ، بعد یه روزی وقتی که دیگه به هیچ چیزی فکر نمیکنی ، میبینی همون اتفاق دوباره غافلگیرت کرد و می شینی میشمری میبینی انگار که همه چیز مهیا بوده برای رخ دادنش و تو از اون دنیا دور بودی !! این همون حرکت روی فنر هست که بعضی از اتفاقها تکرار میشه فقط بعد زمانت هست که تغییر کرد .. - دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرا - آهای عالیجناب با توام خاکستر توی گوشت رفته... رویایی که بهش نرسی تا آخر عمر دست از سرت بر نمی داره. -

Freitag, Dezember 01, 2006

دلم اون نوشته ی جبران خلیل جبران تو "نامه های عاشقانه ی یک پیامبر " و می خواهد همون جاش که میگه : ماری من تنها کسی هستم که اشکهای تو رو با بوسه جواب میدم... - حواسم هست که حواست به حواسم هست ! - دچار تهوع میشم وقتی تا انتها میره وبه ته نرسیده دوباره به ابتدا بر میگرده .. نه از برگشتنه .. از اتفاقش .. نباید باشه و بیوفته نباید و انقدر این رفت و آمد زیاد میشه که میشه عادت که یه روزی بدون اینکه حتی اتفاقی باشه همه چیز تموم بشه .... - دوست داشتن بدون مرزه ... اما اگه بخوای بذاریش تو قالب و چارچوب ، بهش شکل بدی و براش تعیین تکلیف کنی ، خسته کننده می شه ، روزمره می شه ، بکر بودن و ناشناخته بودنش از بین می ره . خوبه همه چی همین جوری طبیعی و وحشی باقی بمونه . بی خیال قالب سازی و تعریف مشخص . -