Samstag, Oktober 17, 2009

کافیست که اتفاق خوبی بیافتد بعد هی پشت سر هم میافتیم تو لوپ اتفاقات خوب ، اصلا نمیدونم سرش کجا بود و از کجا شروع شد اما حواسم هست که هنوز ادامه دارند ، پشت سر هم بی وقفه ... آخرین مرحله تکمیل پرونده تمام شد و از این جا به بعد در انتظاریم ، راد شروع به پیانو زدن کرده و من هم گاهی ناخنک میزنم ، همین یکی دور روز دیگه چسبهای روی بینی ام را میکنم ، تولد راد نزدیک هست و داریم مقدمات یه سفر رو برای سال نو میچینیم ماه دیگه هم قرار هست بریم فرودگاه به استقبال آنا کوچولو که دست شکوه را گرفته وخودش راه میره ، خطهای روی ویلونم کنده شده با اینکه گاهی صدای خوبی ندارد و سیم" لا " کمافی السابق خراب است اما همین هم یعنی یه عالمه پیشرفت ، دارم بیشتر از درسهایم میخوانم و یه چیز هست که مدام به من میگه که روزهای بهتری در راه است... مطمئنم.