Dienstag, Februar 27, 2007
Montag, Februar 26, 2007
رفتار ... مآبانه !! بعضی وقتا حسابی حالم و به هم میزنه .. انقدر که دوست دارم بگذارمش تو همون دسته ای که دوست دارم بی دلیل پاکشون کنم !! از همونا که نبودنشون خیلی جورا بهتر بودنشونه !!بعد دوست دارم هی فشارش بدم که انقدر کوچولو بشه که به چشام هم نیاد اندازه یه نقطه بلکه هم کوچولو تر !! فکر میکنم پوست انداختم . اونهم از نوع بد !! با این رود فکر کنم که دوست داشته باشم همه ی آدما رو تبدیل به نقطه کنم !
Samstag, Februar 24, 2007
بعضی مسائل ذاتاً غير قابل پيشبينی هستن، هيچجور نمیشه جزو محاسبات و تحليلهامون از شرايط قرار بديمش. اما معمولاً ما چشمهامون رو روی واقعيتها و قوانين مشخص میبنديم. يه جور حقهء ذهنی که هيچوقت درکش نمیکنيم مگرموقعی که اتفاق افتاده. و اين مثل يه جور بخت بد، يا موجود مزاحم، يه سايهء ناخواسته هميشه تعقيبت میکنه و با تو میمونه. هميشه همينطوره ...
Freitag, Februar 23, 2007
Dienstag, Februar 20, 2007
Montag, Februar 19, 2007
Sonntag, Februar 18, 2007
خلوت تر از آن است که فکرش بکنی ، بیدار میشوی و میبینی کما فی السابق !!حالا باز هم خنده ها را میشماریم تا رسیدن ، دستانمان را باز میکنیم و شاید چشمهایمان را ببندیم و منتظر غیر منتظره باشیم !! انتظار غیر منتظر که دیگر غیر منتظر نیست، انتظار اتفاق هست همان که قدیم تر ها معجزه میخواندیم !! خوب یاد گرفتند که خودشان را گول بزنند ....
Samstag, Februar 17, 2007
Freitag, Februar 16, 2007
Mittwoch, Februar 14, 2007
Montag, Februar 12, 2007
Mittwoch, Februar 07, 2007
Sonntag, Februar 04, 2007
بارون تند و ریز و دوست دارم !! سعی کردم با بقیه ی قضیه هم کنار بیام .. آخه فقط به خودم سخت میگذره !! آهان .. امروز فهمیدم که بقیه آدما هم مثل من اول ترم تصمیم میگیرند که کلی درس بخوانند اما خب نمیدونم چرا این شنبه ها هیچ وقت نمیرسه .. -قضیه شام و اینها هم که به کلی فراموش شد .. -فقط کافیه که بخوای با آدمی هیچ نقطه ی اشتراکی نداشته باشی!! دیگه یاد گرفتم ساعتها کنار آدمهایی باشم که هیچ نقطه ی اشتراکی بینمون نیست .. -هنوزم لرزشهای مانیتور وسوسه انگیزه !!-
Samstag, Februar 03, 2007
Donnerstag, Februar 01, 2007
قرار ما مثل همیشه کوچه لیلی ، روبروی رستوران ژاپنی ، کنار همون نیمکت تنها .. میاد، یعنی اینبار من زودتر میرسم و با دفعه ی قبل که زودتر اومد مساوی میشیم ... حسابی کوچولو تر شده ! هنوز هم یه عالمه عاشق گربه است ..هنوزم هم دنیاش برام عجیبه و عجیب بودنش و دوست دارم ..هنوز هم ناآگاهانه میریم سراغ دوست داشتنی های همدیگه ، اول از همه سراغ شهر کتاب ونک .. و طقه پائینش کلی اسباب بازی وسیله ی تفریح پیدا میکنیم و می خندیم .. یواش یواش می فهمم قبل از رفتنش نگرانی اتفاق هایی بود که مطمئن بود براش می افته ، حالا هم افتاده .. کلی آروم تر شده میخندیم به کتاب مرغ و الاغ به خونه ی لونه و طویله ، به صدای قد قد و عرعر بعدش هم میزنیم بیرون .. میریم سراغ آلبالو .. کلی چیزای دوست داشتنی توش گوش میدیم و تست خوشمزه میخوریم ..کلی از آدمای دیگه حرف میزنیم و یه جورایی هم خوشحالیم که بازمانده های اون جمع 5 نفره خودمون هستیم ، میپرسه:هنوزم جدیه ؟ میپرسه تو چطور توانستی این همه جدیت اون اول قبول کنی .. میگم همیشه افکارت درست از آب در نمیایند !! میگم : همیشه فکر میکردم که هیچ وقت نتوانم با تو رابطه ی خوبی داشته باشم و می خنده و میگه : تو هم نچسب !!!!بعدش هم میشه پیاده روی !! پیاده روی های طولانی و همیشه دوست داشتم .. ونک تا وزرا ، کلی راه میریم .. هستند کسانی که حضورشون بسیار کمرنگه اما باید باشند .. حتی دیر و دور ، هستند کسایی که برام مهم نیست که کجا هستم و کجا هستند باید حتما ازشون خبر داشته باشم .. باید این ایمان و داشته باشم که هر وقت که اراده کردم زودی بتوانم گوشی تلفن و بردارم یا یه ایمیل بزنم و زود هم جواب بگیرم .. آدمهایی هستند که بوی خودش و دارند و تا ته دنیام باید بمونند !!