Dienstag, September 22, 2009


- گاه اوقات ، توی ماشین که ساکتیم یا حتی وقتهایی که تنها توی خونه هستم فکر میکنم به خودمون به کارهایی که کردیم به کارهایی که کردی به کارهایی که کردم و نکردم ، به برنامه هایی که تک تکشون رو تصمیم میگیری و میگی انجام میشوند و به چیزهایی که داریم و هیچ وقت به راحتی به داشتنشون فکر نمیکردیم ، همین ها که جمع میشوند کنار هم بی اختیار بی اینکه آمادگی اش را داشته باشی تشکر میکنم ، بابت تمام فرصتها یه دنیا ممنون.
 

- بین این همه چیزهایی که در حال حاضر برای نگران شدن وجود داره ، نمی دونم چرا با هر زنگ تلفنی میترسم و نگرانم که مخاطب نگه "خواب بدی دیده ".
 

Freitag, September 11, 2009

قبل تر ها وقتی که قرار بود که یه کاری انجام بدم که از انجامش می ترسیدم ،مدام تکرار میکردم که "من اولین آدمی نیستم که دارم انجام میدم" بعدش ترسم و دفع میکردم به همین راحتی ... حالا هی با خودم تکرار میکنم که من اولین آدم نیستم اما این ترس لعنتی همراهمه ... دوست دارم زودتر تمام بشه که بیام و بنویسم احمقانه میترسیدم ..

Dienstag, September 08, 2009

هی دوست دارم بنویسم چیزهایی که باید ، اما هی دچار تناقض میشم .. هی آره و نه میکنم و نمینویسم و بعدتر ها هم پیشیمون.
شهریور متفاوتی بود .. همین روزهای اولش بود که بساطمان را ریختیم توی ماشین و چند نفری شدیم ... از کنار ارس رد شدیم و زدیم بیرون .. متفاوت از همه ی مسافرت ها .. چند روزی حسابی خوش گذراندیم و خوردیم و نوشیدیم و خندیدیم و رقصیدیم و قدم زدیم و اندک دیدنی هایی دیدیم ...حالا هم چند روزی تعطیلم هر روز یه گوشه از خونه را تکان میدم .. با دوستام حرف میزنم .. با تامی بازی میکنم .. ویولن میزنم و دنبال دکتر خوب میگردم ... نقشه ها توی ذهنم میکشم ...