Montag, Mai 02, 2005

گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست . گاهی انگار در زئیات من جاری است اما در کلیات غایب است . گاهی من از حضور او در خودم گیج میشوم . گاهی گویی او من ام . من اویم . چند روایت معتبر- مستور حسابی خسته ام ، خسته ی روحی .. اونهم بی دلیل .. دلم مسافرت می خواهد شاید یه مسافرت از سر تنهایی .. برم ترمینال بدون مقصد بعد یکی از شهر های شمال و انتخاب کنم یه بلیط بگیرم و بشینم توی اتوبوس حسابی بیرون و ببینم برم و برم و برم بعد هم برسم به دریا یه عالمه وقت بی صدا بشینم روبرویش به هیچی هم فکر نکنم به غربش نرسیده دوباره سوار اتوبوس بشم برای برگشت تمام راه برگشت چشمام و ببندم و اجازه بدم باد از پنجره ی باز اتوبوس صورتم و خنکم کنه و به خانه رسیده انقدر خسته باشم که برم تو رختخواب .. میدونی که دوست دارم فرداش هم یه تنها بمونم تو خونه .. یه تنهایی .. یعنی امسال کی یادش مونده ؟!!

Keine Kommentare: