* بدون تو باد آواره است
و شب
صحنه ی خالی نمایشی
بدون بازیگر ...
*مزاحم شما شدم
می دانم !
تنها چراغ را روشن میکنم
گلها را در گلدان می گذارم
پنجره را باز میکنم
و بعد میروم ....
"آنتوان دوسنت اگزوپی"
دیشب باهم یاد اون خونه ی قدیمی افتادیم همون که شباش وقت خواب ماه و تو آسمون میدیدیم .
دیگه بدم اومد ! از همه چیز ! وقتی که نتوانم تو خیابونا با امنیت راه برم !!
فکر کنم تو اهلی شدی بعدشم فکر کنم اهلی شدن تو داره اهلیم میکنه !
کاش میدونستی داری چی کار میکنی !! کاش نمی گذاشتی فکر کنم تمام اون چیزای خوب فقط یه کاغذ کادوی پر زرق و برق دور یه جعبه ی مقوایی خالیه .. کاش آدمها برایت آدم بودن .. کاش می فهمیدی کجای دنیا ایستادی و چه میکنی ....
پیشم نمیای خوب من .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen