Mittwoch, Mai 25, 2005

رفتنت مثل یه حادثه برام موندنیه ....
میدونی پسر آفتاب سوخته ی عسلویه ، انگار که تمام روز دارم رو یه خط راه میرم خط زرد و قرمز فرقی نداره انگار که بهم گفته باشند فقط و فقط همین خط . انگار که بیرون از خط یه عالمه مین باشه .. انگار که تو Startup مین تو باشی . پامو که اشتباه می گذارم خودم منفجر میشم .. نمیدونم بابت این هوای بارونی بود یا آخر هفته بودنش .. که دوباره هجوم همه چیز شد .. دلم یهویی همون هوای بارونی جمشیدیه رو خواست ، پایین همون پله زیر همون آلاچیق .. نیستی که عجیب غریب نگام کنی و تو دلت بترسی و بابت ترست هزار روز گم بشی !! اما بدون تقصیر من نبود که شدی دیفالت .. که با reset و Clear History و Format هم باز همون جایی هستی که هستی .. حالا داره بارون میاد .. فرقی نداره کدوم سمت این پنجره ! مهم اینه که تو هم صداشو بشنوی ... میشنوی ؟!

Keine Kommentare: