Sonntag, Mai 15, 2005

قیافه اش رو !
راستی یادم رفته بود بنویسم که : یادته تو زمستون دلم فال حافظ می خواست یادته تابستونش دیگه ایمانم و به حافظ از دست داده بودم ؟!! یادته یه پسر بچه تو مترو بود که من دلم نمیخواست ازش فال حافظ بگیرم !! بلاخره چهارشنبه گرفتم .. همون روز عصبانی .. همون روز متشنج .. همون روز بد .. از یه پسر بچه . وقتی خواندم و تموم شد دوباره یادم اومد که ایمانم به حافظ از دست دادم ..
دیگه این هفته میرم !! همون سفر یه روزه !! همون کوله پشتی و همون دریا !! اما قول یه هوای ابری و بهم بده !! قول؟؟؟
علفهای هرزه گرد مست بر دستهای جوانه .. بسته می پیچند .....
میدونی !! یادم میره .. یادم میره که دیروز دوست داشتم بایستم و سرت داد بزنم و امروز دوباره از نو ...
کاش میشد نوشتت !! اگه به من بود .. با دو تگ . فقط دو تا !!
وقتی بدونی يه کوه پشتته، ناخواسته محکم می ایستی ! محکم قدم بر میداری . حتا اگه يه بارم لازم نشه به اون کوه تکيه کنی...!می دونی!! برای اولين بار چيزی شکست.

Keine Kommentare: