Freitag, April 29, 2005

دوباره یه جمعه ی دیگه .. خوبیه این جمعهای از کلاس شروع شده اینه که غروب و عصر دلتنگی نداره ..می توانی صبح بری کلاس و عصرش انقدر خسته باشی که بخوابی یا انقدر کار برای انجام داشته باشی که نفهمی که چقدر دلگیرند .. صبح تا ظهرم و به پای کلاس می گذرونم و بعد از ظهرم و با بچه ها و با تو و از اون جلسه ها که هیچ وقت دنبالش نبودم با تمام علامت سوالهای شب قبل ..
سکوت سکوت سکوت سکوت
می خواست بگه : بگه که از بین تمام گزینه های هست و هست و نیست و هست و نیست و نیست . هست و هست و انتخاب کن . تو انتخاب کن . خواست بگه اگه یه شب از خوبی روزم میترسیدم بخوابم که نکنه با خواب تموم بشه دستای تو بود .که تمام انتظار برای اون اس ام اس های وقت و بی وقتش و دوست داشتم که هنوزم طبق روال خواب و بیدار چشمم به اون پاکت نامه هاست .که عاشق اون گلاب دره ام و همون سنگه که قبلنا با بی تفاوتی از کنارش رد شده بودم و نمی دونستم قراره اونجا حس کنم یه آدمی داره میاد ..عاشق تر غروب شدم و خیابون سهروردی و عباس آّباد ..
می خواست بگه : وقتی کنار میزت گفت ..نه ، تنهایی تصمیم نگرفت ، تنهایی فکر تو رو کرد و حالا هم به خودش بدهکاره ..بدهکاره که بهت نگفت : چقدر خوبش کردی . بدهکاره که نگفت بد بود و خوب شد و خوبتر شدن تا همیشه میتوانه باشه ..بدهکاره که وقتی گفت باید یه اتفاقی بیوفته تا هزار تا حرف بزنه نتواست بگه و یه عالمه حرف رو یه عالمه نگفته تلنبار بشه .. نگفت نگاه توام با تحسین یعنی چی .. نگفت لذت داشتنت یعنی چی و نگفته بود که دیگه لذت ترک لذت و نمیخواهد اما داره زهر ترک لذت تو وجودش تزریق میکنه .. اگه بگه اگه یه روزی بخواهد تمامش و بالا بیاره .. حتما تو چشان نگاه نمیکنه .. حتما کنارت میشینه و مستقیم نگاه میکنه و میگه .. اینبار تو تنها تصمیم بگیر .. من برگشته از تمام دنیا .. تو تنها بگو ... اگر حتی قراره یه نه بزرگ بشنوم .. تو تنها بگو .. حتما چشمام و می بندم و حتما چشماتو آروم آروم فراموش میکنم .
.اما
بگذار به یادگار بماند که شما قشنگ روزگار من هستید ..

Keine Kommentare: