Samstag, Mai 14, 2005

یاد وقتی افتادم که دستات و محکم به هم فشار میدادی .دستام و به هم گره میزنم و محکم فشار میدهم .. طوری که هیچ وقت هیچ کسی این کار و نکرده باشه .. مثل از درد به خود پیچیدنه ! شاید هم یه بغض بزرگ ..
اول تصمیم میگیرم خیابونا رو فراموش کنم بعد تمام فایلهای کامپیوترم میپره .. تمام نوشته ها .. عکسها .. آرشیو ها ..
شدم اون آدمه که داره همه چیز و از دست میده و دستاش هیچ توانی نداره برای چنگ زدن ، برای باز پس گرفتن .. شدم اون آدمه که هیچ انرژی نداره برای جنگیدن با نیرو های مخالف شدم اون آدمه که به قول آیدا : یه سوسک نیمه مرده بیشتر از اون برای برگشت به زندگی دست و پا میزنه .. حالا من موندمو وقتی که وقف شده وقتی که خواستم و خواستنم خواستنی نشد ..
میدونی ! این تفریحان آخر شبی حالم و بهتر نمیکنه .. بیشتر بغض گلوم و منبسط میکنه .. میدونی !! از روزای خوبی که میدونم چه فاجعه ای پشتشه متنفرم متنفرم متنفرم .. از آرامش پیش از طوفان .
در تنهایی با سایه ام دو نفری قدم میزنم .. نور موذیانه سایه ام را میدرد .. حالا من مانده ام و بی سایگی و آفتاب بی رحم روزهای گرم فردا ها ..
می خوام برم از اینجا .. جونم به لب رسیده
شدم یه بند باز ناشی که کوچکترین اتفاقها تعادلم و به هم میریزه به قیمت یه سقوط بزرگ ..
هیچ چیزی خوب نیست ! آنقدر که روی آئینه ی بخار گرفته نوشتم : هیچ چیز . و هیچ چیز در آئینه ی روبرویش بی نهایت تکرار شد .
اگه یه روزی معتاد بشم به خاطر چیزی که دیگران ترک اعتیاد میکنند ترک نخواهم کرد . اگه یه روزی معتاد بشم و اگر بخواهم ترک کنم برای اثبات اراده ام ترک میکنم ..

Keine Kommentare: