Mittwoch, Juni 21, 2006

قصه از اينجا شروع شد كه فكر كردم چقدر خوب ببينم؟!! ، هي خودمو مسئله حل كنم .. قصه رو عوض كردم شدم دختر بده .. هي همه آدمها رو بد ديدم . بعد شد اينكه . اعصابم به هم ريخت .. شبا بد خوابيدم صبح ها بد بيدار شدم .. ببين !! من اين كاره نيستم . من بايد همون دختر ملايمه بمونم كه ميگفتن ازش آرامش ميگيريم . به جهنم كه بعضي از آدمها يه جورايي هستند كه بايد بهشون بفهموني جورشون ناجوره . الان خوبم . يعني دو روزه شدم همه دختره سابق ..
*
هنوز نظرم همون "تويست داغم كنه "
*
ملکه سفید پوش رویاهایت روی کدام مربع سیاه جا مانده ؟
شاه تنهای چارخانه های سیاه و سفید !
من وزیرم را عقب می کشم ....
تو هم هوایی مردن نباش!

Keine Kommentare: