Freitag, Juni 02, 2006

گاهی خستگی ها تا عمق وجود آدم میره .. انقدر که نمیتوانی کنترلشون کنی .. تا ته ته وجودمه ... هر آدمی تو هر جایگاهی که هست باید نمونه باشه ... من نه خوش بین هستم نه بدبین .. ترجیح میدم به وقت خوب ببینم و بد ... دارم در جا میزنم ؟!! باشه به وقتش به پرواز میرسم ... اون شاید رفتنه میخواهد بشه باید رفتن .. گاهی برآیند همه حرفا میشه یه آدم هیچی ، شبیه من .. دیگه طاقت دیدن اون صحنه ها رو ندارم .. یه قدم دور شدن یعنی فرار کردنم ... از این قصه ی تکراری حالم به هم می خوره .. گفتم که ضعیف شدم .. خیلی ضعیف تر از چیزی که بشه فکرشو کرد .. آنکور میخوام .. من نمیخوام این کسری ها انقدر بزرگ بشه که بشه همه چیز ... بعدش هم بترکه .. مال تو کتاباس گاهی هم تو فیلما ..

Keine Kommentare: