می آيد ...
می آيد ، می خراشد ، می کَند و می بَرَد
نمی رود
اماتا هميشه به جای می ماند .
● دوباره اين شعره هزار سال بود كه گمش كرده بودم ..
آفتاب ..
آفتاب را دوست دارم
به خاطر پيراهنت روی طناب رخت
باران را دوست دارم
اگر که می بارد
بر چتر آبی تو
و
چون نماز خوانده ای
من خداپرست شده ام
.بيژن نجدی --- عاشقانه ها
1 Kommentar:
ziba bud
Kommentar veröffentlichen