Mittwoch, Juni 14, 2006

برآیند همه چیز شد اینکه دلم بگیره .. اینکه تا نیمه های روز عالی باشم و بقیه روز افتضاح اینکه دوباره بدون یه دلیل معلوم بغضم بگیره و هزار تا چیز بشه برام بهونه ...
میدونی خواهر بزرگه ؟؟!!خواهر کوچیکه ضعیف شده ، خواهر کوچیکه دیگه اعتمادش و به خودش از دست داده ..
شادی من
حباب کوچکی ست
با آه تو می ترکد .
دستت را به من بده
تا از تاريکی نترسيم .
دستم را بگير
آنانکه سوختند ،
همه تنها بودند .
چیزی که همیشه منو از پا در آورده شک بوده ...
بی خوابی شبا !! انگار که از چیزی می ترسم ....

Keine Kommentare: