Freitag, Juni 02, 2006

منو با اتفاقهاي بد گذشته و تكراري آشتي نده . من از تمام لحظه هاي حالم آرامش مي خواهم .. ميدونم گاهي بايد جنگيد ... ميدونم ارزش هر چيزي به نحوه ي به دست آوردنش بستگي داره .. اما گاهي دوست دارم تو سادگي خيلي چيزا ارزش داشته باش .. اوهوم ، من مرد جنگ نيستم .. حداقل تو اين يه مورد نه !! من خيلي چيزا رو دوست ندارم .. من از شباي شك بدم مياد .. من از منگي و مردن تو خواب بدم مياد .. من از ديفالت بد از خواب بيدار شدن متنفرم .. من از خستگي اينجور شبا فراريم .. حتي هرچقدر هم كه اتفاقهاي بعد خوب و خوب باشه ... من از اتفاقهاي بد گذشته و تكرارش مي ترسم ..بگذاريد يه چيزي باشه كه با تمام چيزايه ديگه فرق داره .. بگذاريد منهاي تمام قانونهاي كلي نباشه .. بگذاريد همه چيزش فرق داشته باشه .. بگذاريد همه چيز خوب باشه و خوب بمونه ...
ديشب ترسيدم .. دوباره ترسيدم ......................................

Keine Kommentare: