Sonntag, Juni 26, 2005

اتفاق تو از همان اول هم نباید می افتاد و حالا که افتاده است دیگر نمیتوان آن را پاک کرد یا فراموش کرد . اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند ... منو بگیر از همهمه .. منو به خلوتت ببر . میدونی !! سرطان سکوت گرفتم . گفتنم سخت شده .. انقدر که برای گفتن یه جمله که با بودنت انگار که آرامش دورم حصار میکشه دچار شک میشم .. آرامشه هست و اعتراف به آرامشش وحشیانه همه چیز به هم میریزه !! آخرش هم میشی یه علامت سوال .. یه علامت سوال Bold شده که دوست دارم دورت یه خط قرمز از سر تاکید بشم ..آره سوال جونم !! وقتی نیستی فقط یه جایی خالی مونده اما وقتی هستی تازه میشه همه ی اون چیزای خوب و فهمید وقتی نیستی میدونم دلم تنگ شده بود اما وقتی میای تازه اندازه اش و میفهمم با یه عالمه سه نقطه ی دیگه شاید نقطه های خودت که تو هر کدومش یه عالم حرفه ... میترسم !! یعنی یه همه یه روزی سقوط میکنند ؟

Keine Kommentare: