یولیتا رو از کیفم آویزون میکنم که دیگه باهام باشه ...
تو تمام این قضیه ها انگار که یه هویج بودم که افتادم تو مخلوط کن آنقدر خرد شدم و در هم که آخر آب شدم ...
من میگم باشه یکبار . برای آخرین بار . اونم به خاطر تو میبخشمش من اینبار .......
بلاخره استاد در جواب تمام خسته نباشید های در طول کلاس .. گفت : خسته نباشید که ما باز هم خسته ماندیم ..
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen