Sonntag, Juni 19, 2005

!بگذار کسی نداند که چه گونه من به جای نوازش شدن ، بوسیده شدن ، گزیده شدم ....... مثل آدمی شدم که داره ترک میکنه .. داره بدنش سم و دفع میکنه .. داره همه چیز و از تنش بیرون میکنه میدونی !! همه آدمها رو به اسم صدا میکنم ، اما همیشه چندتایی هستند که حتی صدا کردن اسمشون برای روز مبادا میگذارم .. مثل همون روز که میگی : تا حالا اینطوری صدام نکردی . وقتی اون چند نفر و به اسم صدا میکنم یعنی بعدش یه حرف بزرگیه .. یعنی ... منتظر به تاثیر بزرگم ... خودم هم همین حس و دارم یه وقتایی یه کسایی به اسم که صدا م می کنند ته دلم میلرزه و میترسم ... مبادا . اگه یه رابطه ی کاری نبود .. زودتر ته کشیده بود ........ اما خب من در همه حال دارم ترک میکنم انگار تنها که باشم قوی تر و بهترم .. انگار تنها که باشم آزادترم و بزرگتر .. انگار تنها که باشم بیشتر به منم نزدیکم .. انگار تنها باشم و به قول تو تنها تنهایی کنم دیگر تنها نیستم .. انگار که بدهکار خودم نیستم .. شاید اینجا بی دلیل هنوزه هنوز بی مخاطب نوشت نیست !! انگار که ریشه دوانده باشد . میگه : مال خودمه .. میگه : مال من نیست .. چیزی نیست .... وقتی میشنوم هیچی نبوده بدم میاد از تمام اون آدمهای مشترک .. راستی !! امروز که هوای تابستون بود یه آدم دیدم .. مطمئن به تو بودم .. خودش بود و تنها یک جفت چشم قهوه ای کم داشتی

Keine Kommentare: