Montag, Juni 06, 2005

تو میدونی که گفته بودم اگه یه چیزی شکست دیگه بند زدنش به درد نمی خوره .. میدونی مثل اون آدمه هست که تو ذهنت اون طور که دوست داری می سازیش اما وقتی به واقعیتش پی میبری دیگه نمیتوانی اون تصور خوبی که تو ذهنت داشتی و دوباره بسازی .. حتی اگه یه گلدون گرون قیمت هم که باشه وقتی شکست دیگه شکسته .. بند زده اش هم میشه یه گلدون شکسته ی بند زده شده ... حالا هم شکسته .. همون گلدونه .. بعضی وقتا مطمئن میشم که با خیلی از آدمها فرق دارم .. کاش دوباره سر و کله ی یه آنکور پیدا بشه که انرژی بده که بتوانم بدون خستگی درس بخوانم .. کار کنم .. حالم خوب باشه .. زندگی کنم .. لذت ببرم .. میدونی ! این بار دیگه خودم هم نمی دونم اون آنکوره باید چی باشه حتی اندازه اش رو هم نمیدونم که کوچیک باشه یا بزرگ ... دنیای تهی !! همیشه ایمان دارم که یه آدمی هست یه آدمی وجود داره که باشه .. اما خیلی سخت میشه که باشه و نبینیش بعد شک کنی به بودنش بعد ایمان بیاری به نبودنش . مقایسه که میکنم میبینم که از ثابت به Auto Hide رسیدی .. اصلانشم به این پیشرفت در ظاهر نخند اون موقع بودی همیشه چه بد چه خوب اما الان وقتایی که نباید باشی پیدات میشه .. حالا سرزنشم کن .

Keine Kommentare: