Samstag, Juni 18, 2005

فرض محال که محال نیست ... یاد اون کوه تنهایی و همون جمله ی خودم که پام رو زمینه .. دو تا پایی که رو زمینه باید محکم باشه . دیگه هیچی نمی خوام بشنوم .. هیچیه هیچیه هیچی ... تو این امتحانی می خواهم دوباره امتحان داده بشم .. من میتوانم .. من میخواهم که بتوانم . نقطه ی تمام شد که تمام شد دیگر مطمئنم که تمام شد .. حالا دیگر جوهرش هم خشکیده .... دیگر حتی عطر تنی هم واژه ها را به یغما نمی برد .. جان تو

Keine Kommentare: