Sonntag, Juni 05, 2005

تو همون محیط که نشستم و خودم و دیدم .. فهمیدم عوض شدم .. انقدر که خودم و نشناختم .. انقدر که با این آدم جدید که میگفتند نچسب شده خیلی حال کردم .. هی گفتن و گفتن .. اما نگفتم که لزومی نداره همیشه باب میل بودن باشم .. بیشتر ساکت شدم تا نچسب تر بشم .. وقتی که فکراشو کرد و تموم شد حالا فرصت فکر کردنم داده .. پای خستمو ندیدی لحظه ی تلخ شکستن ........ تو حکمی ! حتی اگه سر نباشی ... میدونی ؟! من حاشینه نشینی و یه Bg که آلفاش 100 در صد نباشه نمی خواهم .. باید بود پر رنگ پر رنگ ... خب دلش تنگ شد دیگه تازشم بدون اوهـــــــــــــــوم و بقیه ضمیمه هاش . سیاهیش خوب بود و ترسناک سیاهی که مرز نداشت انقدر روبروش ایستادم و انقدر از همون نسیم های خنک شبانه اش و رو صورتم پاشید تا بهتر شد بهتره بهتر .. باز ما تو شمال بوی هم حس کردیم ..بعد دوباره کنار دریا راه افتادیم به قدم زدن با همون شیطونی های قدیمی همون شرط قدیمی که تو باختی با همون شیرینی هایی که بدهکارمون کرده و دوباره یه شال که ریشه داره با همون نگاههای شیطون زیر نگاههایی که همون قدیما هم دوست نداشتند ما رو با هم ببینند و بعد از این همه وقت دوباره دیدند و دوباره خنده های موذیانه ما که انگار خط خطیشون میکرد .. آره بچه جون ! قسمت خوش آیند این سفر شدی ... با اینکه این فرصت و دیر بخشیدی .. باز ممنونم که بخشیدی ....... اما میخواهم یه بار دیگه لذت ترک لذت مزه کنم ... شلوارم و تا زدم و شروع کردم به صدف جمع کردن .. مثل بچگی کردن بچه ها ... با امشب چند شبه که مامان نیست اما امشب انگاری که اصلانشم نیست ! حتی اگه لیوان شیرم آماده تو یخچال باشه ... به خودم ایمان آوردم ، تازشم معجزه ام خومه . خوده خودم .

Keine Kommentare: